سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 27 آبان 1403
    16 جمادى الأولى 1446
      Sunday 17 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        يکشنبه ۲۷ آبان

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        کلاس 1
        ارسال شده توسط

        حسین خسروجردی (خسرو)

        در تاریخ : سه شنبه ۸ مهر ۱۳۹۳ ۲۳:۳۳
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۵۱۹ | نظرات : ۱۲

        دانش آموزان سال سومی وارد کلاس می شوند . همه کلی بار کتاب دارند و خسته و بیزار به نظر می رسند . معلم ادبیات جلوی کلاس نشسته و از پنجره به بیرون خیره شده است . پیراهن دارد و از کت خبری نیست . پسرها روی صندلیشان می نشینند . معلم مدتی طولانی از پنجره به بیرون خیره می شود . دانش آموزان با ناراحتی وول می خورند . بالاخره معلم می ایستد ، خط کشی بر می دارد و آهسته شروع می کند به قدم زدن در میان میزها . می ایستد و به صورت یکی از پسرها خیره می شود .
        معلم (به پسری که سرخ شده است) می گوید: خجالت نکش .
        دوباره به راه می افتد و بعد در برابر پسر دیگری می ایستد . 
        معلم (انگار چیزی را کشف می کند که فقط خودش می داند) می گوید: اوه .
        به طرف پسر دیگری می رود و می گوید: اوه .
        معلم با خط کش به دست آزادش می زند و سپس به جلوی کلاس می رود . خودش را به بچه ها معرفی می کند . 
        - ذهنهای جوان و تیز ! برای این که در مورد من زیاد شایعه پردازی نکنین ، بهتره همین الان بهتون بگم که آره ، من سالها همین جا دانش آموز بودم ، نه . اون موقع همچین شخصیت پر جذبه ای نداشتم . با این حال اگر شما از رفتار من تقلید کنین ، مطمئن باشین به نمره تون کمک می شه . حالا آقایون ، کتاب رو وردارین و بیاین بریم به سالن اجتماعات .
        از روی میز پایین می آید و بیرون می رود . دانش آموزان نشسته اند و نمی دانند چه بکنند . تا این که می فهمند باید به دنبال او بروند . به سرعت کتاب و دفترهایشان را جمع می کنند و می روند . 
        در سال اجتماعات ، دیوار ها پوشیده است از عکس شهدا که به دهه های 50 و 60  باز می گردند . گنجه ها و قفسه ها پر است از همه نوع نشان جام و افتخار . معلم ، دانش آموزان را به داخل راهنمایی می کند و سپس در برابر آنها می ایستد . 
        معلم به فهرستش نگاه می کند و اسم یکی از دانش آموزان را صدا می زند . 
        - صفحه ی چهل کتابت رو بیار و اولین بند شعر رو برامون بخون و دانش آموز کتابش را می گردد و شعر را پیدا می کند . 
        - بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین . 
        - خیلی خوبه ، تا جوونی دم رو غنیمت بشمار و از وقتت حداکثر استفاده رو بکن . شاعر این چیزا رو واسه چی نوشته ؟ 
        یکی از دانش آموزان می گوید : عجله داشته ؟
        - چون ما قراره غذای کرم ها بشیم ، پسرا ! چون ما فقط تعداد محدودی بهار و تابستون و پائیز و زمستون رو تجربه می کنیم . 
        باورش سخته ولی یک روز همة ما از نفس کشیدن می افتیم ، سرد می شیم و می میریم ! پاشین و به صورت این پسرایی نگاه کنین که سی سال پیش به این مدرسه می اومدن . خجالت نکشین ، بیاین بهشون نگاه کنین .
        پسرها بلند می شوند . به طرف عکس های شهدا می روند که دیوارهای سالن اجتماعات را پوشانده اند .
        - اونا زیاد با شما فرق ندارن مگه نه ؟ اکثرشون بچه محله هاتون بودن . 
        تو چشم اون نگاه کنین . 
        در منطقه 112 فکه ، نرسیده به میدان مین ، متوجه سفیدی روی زمین شدم . هر چیزی می توانست باشه . نزدیکتر که رفتم ، از تعجب خشکم زد . پیکر شهیدی بود که اول میدان مین ، روی زمین دراز کشیده بود . احتمال دادم شهیدی است که تیر یا ترکش خورده و آن جا افتاده ، بالای سرش که رسیدم ، متوجه یک ردیف مین منور شدم . دنبال اون رو گرفتم دیدم جایی که اون دراز کشیده ، درست محل انفجار یکی از مین های منور است . مین منور شعله ی زیادی دارد ، به حدی که کلاه آهنی را ذوب می کند . خوب که دقت کردم ، دیدم آثار سوختگی بر روی استخوان های آن شهید پیداست . در همان وهله ی اول فهمیدم چه شده است . 
        او همرزم من "شهید روحانی" نوجوانی تخریب چی بود که شب عملیات ، در حال باز کردن راه و ایجاد معبر بوده است که گردان از آنجا رد شود ، اما مین منور جلویش منفجر شده و او برای این که عملیات و محور نیروها لو نرود ، بلافاصله خودش را بر روی مین منور سوزان انداخته ، تا شعله های آن ، منطقه را روشن نکند و نیروها به عملیات خود ادامه دهند . 
        ادامه دارد..........................................................
         

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۴۴۸۴ در تاریخ سه شنبه ۸ مهر ۱۳۹۳ ۲۳:۳۳ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        3