سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

چهارشنبه 28 آذر 1403
    18 جمادى الثانية 1446
      Wednesday 18 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        چهارشنبه ۲۸ آذر

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        علی گندابی** داستانی که شاید بارها خوانده باشید**
        ارسال شده توسط

        مولود پورصفا

        در تاریخ : جمعه ۱۰ مرداد ۱۳۹۳ ۰۰:۵۸
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۵۲۱ | نظرات : ۰

        در همدان روضه خوان معروفى بود به نام شیخ حسن ، مردى بود
        باتقوا ، متدین ، و مورد توجه . مى گوید : در ایام عاشورا در بعد از
        ظهرى به محله حصار در بیرون همدان براى روضه خوانى رفته
        بودم ، كمى دیر شد ، وقتى به جانب شهر بازگشتم دروازه را
        بسته بودند ، در زدم ، صداى على گندابى را شنیدم كه مست و لا
        یعقل پشت در بود ، فریاد زد : كیست ؟ گفتم : شیخ حسن روضه
        خوان هستم ، در را باز كرد و فریاد زد : تا الآن كجا بودى ؟ گفتم :
        به محله حصار براى ذكر مصیبت حضرت سید الشهدا (علیه
        السلام)رفته بودم ، گفت : براى من هم روضه بخوان ، گفتم :
        روضه مستمع و منبر مى خواهد ، گفت : اینجا همه چیز هست ،
        سپس به حال سجده رفت ، گفت : پشت من منبر و خود من هم
        مستمع ، بر پشت من بنشین و مصیبت قمر بنى هاشم بخوان ! 
        از ترس چاره اى ندیدم ، بر پشت او نشستم ، روضه خواندم ، او
        گریه بسیار كرد ، من هم به دنبال حال او حال عجیبى پیدا كردم ،
        حالى كه در تمام عمرم به آن صورت حال نكرده بودم . با تمام
        شدن روضه من ، مستى او هم تمام شد و انقلاب عجیبى در درون او پدید آمد ! 
        پس از مدتى از بركت آن توسل ، به مشاهد مشرفه عراق رفت ،
        امامان بزرگوار را زیارت نمود ، سپس رحل اقامت به نجف انداخت . 
        در آن زمان میرزاى شیرازى صاحب فتواى معروف تحریم تنباكو در
        نجف بود ، على گندابى جانماز خود را براى نماز پشت سر میرزا
        قرار مى داد ، مدتها در نماز جماعت آن مرد بزرگ شركت مى كرد . 
        شبى در بین نماز مغرب و عشاء به میرزا خبر دادند فلان عالم بزرگ
        از دنیا رفته ، دستور داد او را در دالان وصل به حرم دفن كنند ،
        بلافاصله قبرى آماده شد ، پس از سلام نماز عشا به میرزا عرضه
        داشتند : آن عالم گویا مبتلا به سكته شده بود و به خواست حق
        از حال سكته درآمد ، ناگهان على گندابى همانطور كه روى جانماز
        نشسته بود از دنیا رفت ، میرزا دستور داد على گندابى را در همان قبر دفن كردند !

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۴۲۰۵ در تاریخ جمعه ۱۰ مرداد ۱۳۹۳ ۰۰:۵۸ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1