سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 7 دی 1403
  • سالروز تشكيل نهضت سوادآموزي به فرمان حضرت امام خميني -ره-، 1358 هـ ش
  • شهادت آيت الله حسين غفاري به دست مأموران ستم‌شاهي پهلوي، 1353 هـ ش
27 جمادى الثانية 1446
    Friday 27 Dec 2024
      مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

      جمعه ۷ دی

      پست های وبلاگ

      شعرناب
      تهران52 قسمت ششم
      ارسال شده توسط

      علی ناصری(عین)

      در تاریخ : يکشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۳ ۰۴:۰۳
      موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۵۹۴ | نظرات : ۸

      درد مشترک این مردم دوری از شهر ودیار وکوچ به سرزمین دور تا اینکه به توانند روزی پولی جمع کنند وسرمایه ای بدست آورند تا راحت تر شکم زن وفرزندشان را سیر نمایند
      وبه همین خاطر هم بود که اکثر آنها عیال وار بودند و همین باعث می شد که روزهای تعطیل خیابان عین کودکستان وگاه اوقات بچه ها سر چیز های بی خودی به جان هم می افتادند و هر کدام هم به گویشی فحش میدادند. یاد آن شب افتادم که بچه های آقا صفر آقارضا با پسر مش سیف الله به جان هم افتادندوبسر سیف الله با تای لیور به جان صفر افتاده بود 
       
      صفر درحالی که به شدت فحش می داد با صورتی خونین وارد آپارتمان شد ویک راست رفت طبقه بالا وچاقو برداشت ولی خانم آقارضا زن صبوری بود  نگذاشت صفر برود ولی زن مش سیف الله  وقتی صدای صفر را شنید بود ،در خانه آقارضا آمد هر چه صدازد در زد کسی جواب ندادتکه سنگی برداشت وبه شیشه راه پله  خانه آقارضا زد وشیشه قدی بود که فروریخت وصفر چون قرقی  از پله پایین آمد ومن موضع ام را در حاشیه کنار پله مستحکم نمودم تا بهتر ببین ببا هم خواست پادر میانی کند جلو زن مش سیف الله را بگیر که زنک چون حامله بود نتوانست خودرا کنترل کن داخل خیابان ول شد ودکمه های لباس اش هم باز شد هی هوار می کشید ونمی توانست بلند بشود تااینکه بچه هایش آمدند وجمع جورش کردند وبا با رضا روبه داخل هدایت نمودند

      ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
      این پست با شماره ۳۹۳۳ در تاریخ يکشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۳ ۰۴:۰۳ در سایت شعر ناب ثبت گردید

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      1