سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 3 آذر 1403
    22 جمادى الأولى 1446
      Saturday 23 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        شنبه ۳ آذر

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        شاعر در گرداب
        ارسال شده توسط

        علیرضا آیت اللهی

        در تاریخ : يکشنبه ۲۴ فروردين ۱۳۹۳ ۰۷:۵۵
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۴۷۹ | نظرات : ۱۳

        یکی از شاعره های ارجمند و گرامی شکوه ای داشتند از شرایط کار وزندگی که خواستم پاسخی بدهم با آب و تاب و البته آنچه که من می خواستم از آب در نیامد ! :
         
        گرد باد توفنده ای است که به گردابی مهیب و مهلک وصل می شود .
        پس زندگی را « انسان » وار نشاید !
        پوستی می باید از کرگدن
        شاخ هائی تیز ! برای پاتک به گرگانی هیز ...
        ... و کچل باشی تا کچلت نکنند !
         
        مهاجمانی تیز تک گرداگرد برج و باروی آگاهیت را گرفته اند ؛
        پس : پیشدستی نما !
        نا آگاهی دفاعِ غیر عامل است ! ؛
        چشمانت را ببند ؛ نه بر هر ریزی و تیزی و دلآویزی ، بلکه حتی برعظمت چشمگیری چون شتر دوکوهانه . 
        « شتر دیدی ، ندیدی »
         
        گوشهایت و امٌا :
        هرچه طولانی تر باشند به نفع توست که گفته اند :
        « خوش آنکسی که کرٌ خر آمد الاغ رفت » 
        دیگران با بستن گوش خود به نان و نوائی رسیده اند عظیم ؛ و متصدیان و مسؤولانی کظیم .
        و امٌا تو می توانی با پنبه ی آغشته به وازلین راه شنیدن آنچه را که شاید امٌا به منظور حفظ جان و مال و ناموس نباید ! سدٌ کنی تا پر و پیمان از اشک های تمساحانه ی این و آن در امان باشی !
         
        شامٌه ای تیز داشته باشی به کجاها که نخواهی رسید ! ...
        ... به شرط آن که چشمانی هیز نیز داشته باشی
        حرصی تیز تر و ولعی تیز تک !
        که اگر امٌا نداری به دماغت گیره رخت آویز بزن !
        ... و به چشمانت اگر نه یک چشمبند ، لااقل یک عینک خوشبینی تمام عیار منقش به مارک اعلای ِ « مُردَم از خوشی » ! .
        « بهتر از این نمی شود » !
         
        دهانت را ببند و بر حماقت جُهٌال مخند ! ...
        که آنان بی کلٌگانی سرسپرده اند بر سریر قدرت و در نهایت مُکنت !
        تو را چه که با اینهمه هنر و ادب و علم و تجربه به قندهار روی و به سمرقند نروی ؟!
        قند ، قند است هرچند از جان و مال مردمِ دربند ! .
        پس : هلاهل را نوشدارو شمار و در خواب و خیالِ سالِ اسب بگو :
        لعنت بر سال مار !
        ( گذشته را می توان حق گفت و دشنام داد نه حال را که هست محال ! .
        و هرگز نگوئی سال به سال دریغ از پارسال ! )
        که هر لحظه از زندگیت زهرمار و دل و جگر و قلوه و دنبلان پار پار ! (1)
        (1) زهرمار : فاقد هرگونه ویتامین و پروتئین و املاح معدنی قابل نشخوار !
        نه پزنده ، بلکه گزنده ... و برعلیه حاکمیت جانت در کودتائی خزنده که گفته اند :
        « میون کاسبا سلمونی دزده ! ...»
        پس ظاهرا" مُرده موش و در باطن به هوش و گوش باش که :
        شاخت را نشکنند و کچلت نکنند ! و اگر چنین کردندآنچنان مَچَلت نکنند ....
        ... گوشت را نبرند و چشمت را در نیاورند ...
        و
        به زبان سرُخت پی نبرند
        که اگر ببرند ...
        عِرض خود ببرند و زحمت ما بدارند !   
        *
        توضیح : خواستم به اصطلاح قلم را به رقص در آورم موتوسیکلت مافوق صوتی شد بدون ترمز ! به سوی تنگه ی گشادبازی های بی حدٌ و حساب هرمز ! و اینکه چرا ؟ الله اعلم بالحقایق الامور و باید بپرسید از برخی از خفتگانِ در برخی از قبور !  . امضاء : مورِ بور ، همسایه ی مرغِ کورِ مجبور به خوردن آب شور ! .
         

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۳۶۷۸ در تاریخ يکشنبه ۲۴ فروردين ۱۳۹۳ ۰۷:۵۵ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        نادر امینی (امین)

        یکی از بزرگان اهل شعر درودی فرستاد برمن از روی مهر نبودم لایق حمو ثنای بندگان بباشم حقیری زشرمندگان سرودم تا که سنجم عهد خویش به اشک یتیمان پای افتاده پیش نه من آن نیک سرشتم در این روزگار ولی من کجا وسعدی روشن فکار کنون من درودی فرستم مریم که عادل بود کنیه اش چو عادل هماره بود با همه بنیه اش
        مدینه ولی زاده جوشقان

        تو ای آن که در قلب و روح منی اا خداوند حکمت خدای غنی اا به اطراف خود هم نگاهی بکن اا بتابان بر این سر زمین روشنی مدینه ولی زاده ی
        مریم عادلی

        درود برشما شاعر نیک سرشتتتت کاش دنیااز فکرتان مینوشت
        نادر امینی (امین)

        مرده آن است که نامش به نکویی نبرند ورنه هرمرد تبهکار به جهان زنده بود لیک مرد فداکار فلکی زنده کند دست دردست فقیران دهد و خرج یتیمان بکند این چنین که رسم خردی درجهان زنده بود پیش یزدان همه از فقر وغنیآن برازنده بود نه ستم بیند و نه ستمکار بود عاقبت در پی عقبی رود پا زدنیا بکشد
        مریم عادلی

        دستها خالی اند ازسخا و سلامممممم هیچ چیز پس نجو ای نکومرد تام

        کاربران اشتراک دار

        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2