سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 31 فروردين 1403
    11 شوال 1445
      Friday 19 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        جمعه ۳۱ فروردين

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        شرحی بر غزلی از بیدل { قسمت اول « مدخل » }
        ارسال شده توسط

        ابراهیم حاج محمدی

        در تاریخ : شنبه ۱۴ تير ۱۳۹۳ ۲۳:۲۱
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۹۰۹ | نظرات : ۱۸

         
         
        بنام خدائی که عزّت طاعتش طاعت او را ثواب است و ذلّت معصیتش معصیت او را عقاب . طوع طاعت او قلاده ی مؤمنان است و سلسله ی روع معصیتش گریبانگیر عاصیان . چشمه ی جاری فیضش وجود او را برهان است و زمزمه ی زمزم جودش :
        { فَبِأیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذّبان } .
        یگانه آفریدگاری که جلوه و ظهور جمال کبریائی اش ورای عرصه ی جولان اوهام و ظنون است و نغمه ی هَزار از جلال و جبروت عزّتش :
        { سُبْحَانَ رَبِّكَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا يَصِفُونَ }

        حمد و سپاس تنها او را سزاست که میخانه ی حقیقت انسانی را از نشوه ی « ولَقَد کَرَّمنا بَنِی آدمَ » علوّ مفاخرت بخشید و پیمانه ی شهود جسمانی را به نسیم « نَفَختُ فِیه مِن رُوحی » لبریز صهبای هستی گردانید . ذات ذوالجلالی که خم های هستی در بزمگاه فرمانش پیمانه وار سرگرم گردشند و طومار محیط در دریای هستی اش چونان ناف گرداب اسیر کمند پیچش .

         و سلام و درود بر نبوّت شراب خمستان قدس و هدایت نسیم گلستان انس و پادشاه محفل قدس ذات و محیط خم هستی کائنات ، و رساننده ی عالَم به سرجوش عرفان و رهاننده ی ابناء آدم از بدمستی خمر طغیان حضرت محمّد مصطفی ( ص ) و اهل بیت گرامی اش که مرآتهای جلوه ی کمال و مشکاتهای تجلّی جلال و کواکب هدایت و سرمستان جام ولایتند . نفائس مخلوقات آفریدگار که گفتارشان ظهور کلام خدایست و  کردارشان بروز کمال مرام آن ذات بی منتها .
        امّا بعد ، آشنائی با سنّت ادبی بیدل که از دیر آشنا ترین چهره های شعر فارسی در میان بزرگان ادب و نماینده ی تمام عیار سبک هندی و شاعر نازک اندیش قرن یازدهم و دوازدهم است ضرورت اجتناب ناپذیر شیفتگان ادب پارسی است . از این رو راقم این سطور بر آن شد تا به لطف و یاری خداوند سبحان و چشم امید به معاضدت و مشارکت دوستان ، با شرح غزلی از حضرت بیدل عرصه ای برای تضارب آراء و اندیشه های دوستان و علاقه مندان فراهم سازد تا با مشارکت و یاری عزیزان حظی از تفرّج در گلستان روح انگیز اندیشه های ظریف بیدل نصیب دلشیفتگان گردد .
        در آغاز کام جان خویش را به خوانش غزلی که در صدد شرح آنیم شیرین کنیم :
        به اوج کبریا کــز پهـــــلوی عجز است راه آنجا
        سـری مویی گر اینجا خم شوی بشـکن کلاه آنجا

        ادبگاه محــــبت ناز شــــــــوخی برنمـــــــــیدارد
        چو شبنم ســــــــر بمهر اشــک میبالد نگاه آنجا
         
        بیاد محفــــل نازش ســـــحرخیز اســـــت اجزایم
        تبسم تا کجا هــــــا چیده باشــــــد دســتگاه آنجا

        مقیم دشت الفــت باش و خواب ناز ســـامان کن
        بهــــــم می آورد چشــــــم تو مـــژگان گیاه آنجا
         
        خیال جلـــوه زار نیستی هــــــــم عـــــالمی دارد
        ز نقش پا ســـــری باید کشــــیدن گاه گاه آنجـــا
         
        خوشـــــا بزم وفـــا کــــز خجلت اظهار نومیدی
         
        شــــرر در ســنگ دارد پرفشــــــانیهای آه آنجا
         
        بســعی غیر مشکل بود ز آشــــوب دویی رستن
         
        ســــــری در جیب خود دزدیدم و بردم پناه آنجا
         
        دل از کــــم ظرفی طاقت نبست احــــرام آزادی
         
        بسنگ آید مگر این جام و گر دد عذرخواه آنجا
         
        به کنعان هــــــــوس گردی ندارد یوسف مطلب
         
        مگر در خـــود فــــرو رفتن کند ایجاد چاه آنجا

        ز بس فیض ســــحر میجوشـد از گـرد سواد دل
        همه گــر شب شوی روزت نمیگـردد سیاه آنجا
         
        ز طـرز مشـــــرب عشاق ســــــــیر بینوایی کن
         
        شـــکســت رنگ کس آبی ندارد زیر کاه آنجـــا
         
        زمین گیرم به افسـون دل بی مدعـــــا « بیدل »
         
        در آن وادی کـــه منزل نیز می افـــتد براه آنجا
        اگرچه دوست بسیار عزیز و بیدل شناس ما ، پژوهشگر فرهیخته جناب آقای محمد کاظم کاظمی گفته اند  :
        { برای من روشن نیست که به راستی بیدل این غزل را برای مطلع دیوان خویش برگزیده است ، یا کسانی که این غزلیات را تدوین کرده اند چنین حسن انتخابی در کار داشته اند.}
        امّا از آنجا که اکثرقریب به اتفاق  نسخ خطی موجود از دیوان بیدل که بعضا در زمان حیات او نگارش یافته است و حتّی حواشی ای به خط خود او در بعضی از آنها موجود است ، با همین غزل آغاز می گردد ، به ضرس قاطع می توان گفت که حضرت بیدل را در اینکه این غزل فاتحة الدیوان او باشد عنایتی بوده است . از جمله نسخه‌اي كه در عصر بیدل و زير نظر او تدوين شده است‌ و در كتابخانه رضا در رامپور هند محفوظ است و اخيراً به كوشش جناب استادقزوه به صورت عكسي در كتابي با نام «ديوان ابوالمعاني ميرزا عبدالقادر بيدل دهلوي‌» و از سوي انتشارات شركت تعاوني كارآفرينان فرهنگ و هنر منتشر شده است‌ با همین غزل شروع شده است . همچنین نسخه ی خطی دیوان بیدل در کتابخانه ی آستانقدس رضوی  با کد دستیابی  4613 به خط نستعلیق ملافیض، نسخه ی خطی موجود در کتابخانه ی آیت الله مرعشی نجفی با کد دستیابی 1/11659و نسخه خطی موجود در کتابخانه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی با کد دستیابی 13406 ( تاریخ کتابت 1232 هجری قمری ) و نسخه ی خطی موجود در مدرسه عالی شهید مطهری با کد دستیابی 403  بدون تاریخ که دارای حواشی ای ست که احتمال می رود به خط بیدل باشد ،  همه با  همین غزل آغاز شده اند .
         
        در هر حال با غزلی رو برو هستیم به تمام معنا توحیدی و سرشار از مضامین بلند عرفانی و اشارات ارجمند اخلاقی با ابیاتی پیوسته و متّحد الموضوع که شالوده ی اندیشه ها و منظومه ی افکار حضرت بیدل را در بر دارد .
        بیت اول :
        به اوج کبریا کــز پهـــــلوی عجز است راه آنجا
        سـری مویی گر اینجا خم شوی بشـکن کلاه آنجا
        بحثی در باره ی کلاه شکستن در دیوان بیدل :
        دوست فرهیخته و بیدل پژوهم جناب محمد کاظم کاظمی در کتاب « کلید در باز » که انصافا کتابی است بس ارجمند گفته است :
        « باید اعتراف کنم که این اوّلین بیت غزلیات بیدل را تازه بعد از بیست سال حشر و نشر با این شاعر دریافتم ، البته اگر دریافت امروزینم درست باشد .....آنچه در این مدّت معنی واقعی خود را از من پنهان می داشت { کلاه شکستن } بود که من آن را کنایه ای از عجز و خاکساری می دانستم به اعتبار { شکستن } آن ....... اکنون در یافته ام که این { کلاه شکستن } به واقع معنای دیگری دارد . رسم بوده است که گردن کشان و عیّاران کلاه را کج می نهاده اند یا گوشه اش را می شکسته اند ( تا می زده اند ) و این نشانه ی غرور و تفاخر بوده است . هم اکنون نیز کج نهادن کلاه به این منظور رایج است . »
        امّا با تفحص و تأمّل در موارد کاربرد تعبیر « کلاه شکستن »  یا « شکستن کلاه »  در دیوان حضرت بیدل به دست می آید که  این تعبیر در تمامی موارد بکار گرفته شده در دیوان بیدل تنها کنایه از همین معنائی که این دوست فرهیخته بعد از مدت بیست سال بدان دست یافته است ، نیست . بلکه  شکستن کلاه سه حالت مختلف ممکن است داشته باشد .
        الف : شکستن در معنای ناگذرا ( لازم ) استعمال شده باشد :
        بیدل به گیر و دار نفس آنقدر مناز
        آئینه کن شکســت کلاه حباب را
        ب : شکستن در معنای گذرا ( متعدی ) بگار گرفته شده باشد ولی کسی کلاه دیگری را بشکند :
        از شکست رنگ عـجز اندود ما غافل مباش
        بشکند تمثـــــــــال مــــا طرف کلاه آئینه را
        یا :
        زغــــــرور و ناز معیّتی که به ما رســــــانده پیام تو
        چقدر شکسته کلاه دل خم طاق نسبت چینی ات
        یا :
        از دستگاه آبلـــــه اقبـال ما مپرس
        در زیر پا شکست ضعیفی کلاه ما
        یا :
        نازکدلان این بزم آماده ی شکستند
        از وضع پنبه زنهار مشکن کلاه مینا
        ج : شکستن در معنای گذرا ( متعدی ) بگار گرفته شده باشد ولی کسی کلاه خود را بشکند ( کلاه خود را شکستن )  .  کلاه کج نهادن نیز کنایه از همین معناست .
        پر واضح است که شکستن کلاه در تعبیر سوم  مفید معنای تفاخر و نازیدن و به خود بالیدن است . آنچنانکه در نخستین بیت این غزل  حضرت بیدل اراده کرده است .
         
        با این توضیح روشن می گردد که در این بیت حضرت بیدل با بکار گیری صنعت تضاد _ { میان اینجا و انجا و اوج کبریا و پهلوی عجز و خم شدن و کلاه شکستن } _ و استعاره و کنایه و لف و نشر نامرتب در صدد القای این معنی است که در بلندای قلّه ی عظمت و عزّت و اقتدار و بزرگی _ که از کنار مقام عجز و ناتوانی راهی بدانجا است _اگر به اندازه ی سرموئی در این مقام « مقام عجز و ناتوانی » تواضع و فروتنی از خود نشان دهی جادارد که از روی فخر و مباهات و بخود بالیدن در آنجا _ « اوج کبریا » _ کلاه خود را بشکنی . بیدل این معنا را با تعابیری متفاوت در دیوان خود بیان کرده است از جمله :
        غباری که دل اوج پرواز اوست         
        به گردون رسد گر تنزل کند
         
        یا :
        فال تسلیم زن و شوکت شاهی دریاب
        گردنی خم کن و معراج کلاهی دریاب
        یا :
        کیست دریابد عروج دستگاه بیخودی
        رنگ ما طرف کلاه ناز بر بالا شکست
        یا :
        عزت‌طلبی‌، جوهر تسلیـــــم به ‌دست آر        
        اینجا خم طاعت‌، شکن طرف ‌کلاهیست
        و یا :
        چون حبابم‌شیشهٔ دل هرکجا خواهد شکست        
        آن سوی‌نه محفل امکان صدا خواهد شکست
         
        ناتوانی گر به ایـــــن ســـــامان بساط ‌آرا شود       
         عالمی طرف‌کلاه از رنـگ ما خواهـد شکست
        البته بر اهل تحقیق پوشیده نیست که اراده ی این معنا و مفهوم از کلاه شکستن  استفاده از فرهنگ رایج و عامه در دیوان بیدل است . خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی نیز در دیوان خود از این قبیل تعابیر  بهره برده است . آنجا که می گوید :
        گوشه گیران انتــــظار جلوه خوش می کنند
        بر شکن طرف کلاه و برقع از رخ برفکن
        و نیز :
        به باد ده سر و دستار عالمی، یعنی
        کلاه گوشه به آیین دلبری بشکن

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۳۵۱۸ در تاریخ شنبه ۱۴ تير ۱۳۹۳ ۲۳:۲۱ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0