سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

دوشنبه 3 دی 1403
    23 جمادى الثانية 1446
      Monday 23 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        دوشنبه ۳ دی

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        دف
        ارسال شده توسط

        نرگس پاییزی

        در تاریخ : شنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۲ ۰۲:۱۴
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۲۹۱۵ | نظرات : ۱۵


        دف دخترک چند هفته ای خوش صدا شده بود،آوایی از آن بر میخواست که کبوتران درپروازمعمولی هرروزشان،این باردرآسمان به رقص و سماع درمی آمدند.یک روز در همین روزها دخترک موهای مشکی اش را بافت و با گلی قرمز آن را بالای سرش جمع کرد.قلمی برداشت و روی پوست نازک دف نوشت:ارغوان شاخه هم خون جدا مانده من آسمان تو چه رنگ است امروز؟آفتابی است هوا یا گرفته است هنوز!
        لبهایش را کنار زنجیرهای دف گذاشت و آرام گویی که در گوش معشوقه اش زمزمه میکند گفت:مبادا تو هم عاشق شده ای بلبل من؟و با احترام کامل دف را کنار سه تارش گذاشت...
        دخترک عادت داشت نزدیک غروب وقتی که خورشید با حسرت دیدن ماه از آسمان میرفت،دف مینواخت.و این روزها از پنجره ای نزدیک خانه گهگاهی صدای دف دیگری می آمد.گویی فردی خشم روزگار را بر آن میکوبد،صدایی خشن و بم که سنگین مینواخت.آوای ریتم مداحی و قیام با چنان بغضی به گوش می رسید که ناخودآگاه حس فریادی را در شنونده به وجود می آورد.
        و دف دخترک،دفی که همواره با بداهه نوازی های عاشقانه قرین بود،به این صدای خشن جذب شده و هر روز منتظرغروب مینشست.سرانجام دف روزی به انگشتان ظریف دخترک التماس کرد:محکمتر بکوبید،بگذارید فریاد شوم تا شاید آوای من هم دل او را به درد آورد!
        انگشتها گفتند تو عادت نداری،میشکنی،کم می آوری...دف اما گوشش به این حرفها بدهکار نبود،فریاد زد عاشقانه سرودن بس است.هیچ عاشقانه ای آرام نیست،مرا بگذارید به فریاد برسم،به اوج برسم.و دخترک نا خودآگاه محکم تر نواخت،از خود بیخود شده بود،گویی نیرویی عجیب او را وادار به نواختن میکرد.
        آوای دف بلند و بلندتر شد،بم و بم تر.آنقدر بلند و خشن که دیگر آوای دف خانه ی روبرو شنیده نمیشد.فریاد زد...فریاد زد...فریاد زد...و ناگاه پوست نازکش که تحمل این همه فریاد را نداشت پاره شد...پاره شد...پاره شد...
        و آوای او برای همیشه به سکوتی سنگین بدل شد.سکوتی که از هر فریادی بلندتر بود...
        مدتها گذشت...اما دیگر هیچ پرنده ای در آن کوچه آواز نخواند،هیچ بادی زوزه نکشید،هیچ دفی نواخته نشد،هیچ آوایی آوا نبود...

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۳۲۲۷ در تاریخ شنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۲ ۰۲:۱۴ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2