سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 7 ارديبهشت 1403
    18 شوال 1445
      Friday 26 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        جمعه ۷ ارديبهشت

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        خاطرات آصف ازجنگ
        ارسال شده توسط

        یدالله عوضپور آصف

        در تاریخ : چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۹۲ ۰۱:۳۹
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۲۲۱ | نظرات : ۴۵


        باسلام خدمت عزيزان ارزشمند خودم
        قصد دارم منبعد به فراخور حال ،خاطراتی بكر ازدوران جنگ 8ساله برايتان بازگو نمايم
        اميدوارم بتوانم گوشه ای ازرشادتهای اين دليرمردان رابازگو نمايم
         
        اواسط سال1364 جهت انجام عملياتی با استعداد دوگردان توپخانه كه شامل يك گردان توپ 130 م.م  و يك گردان كاتيوشا يا همون چلچله ميشد ، ازجنوب، عازم  شمال غرب كشور ،حوالی منطقۀ اشنويه شديم.
        ماموريت مااجرای آتش  برروی محورهای مواصلاتی دشمن جهت جلوگيری ازتحرك نيروهايش بود.
        ازاهواز تامراغه را باقطار طی نموديم وازآنجا پس از شناسايی های لازم بوسيله كاميون های توپكش  ومهمات مورد مصرف به سمت منطقۀ عمليات حركت نموديم.
        پس ازطی مسافت زيادی به شهر اشنويه رسيديم.
        ازاشنويه تا محل عمليات حدود 30 كيلومتر فاصله داشت كه بعلت صعب العبور بودن مسير، اين مقدارراه راحدود  9 ساعت طی نموديم يعنی از 8 صبح تا5 بعد ازظهر
        بنده آنزمان بعنوان پيشرو، اولين خودرو حامل توپ را هدايت ميكردم، البته به همراه تعدادی سرباز و مقداری مهمات.
        همينكه به منطقۀ مورد نظر كه قراربود شب رادرآنجابيتوته كنيم رسيديم،
        بقدری خوشحال بودم كه گويی جنگ تمام شده.
        ناگاه يكی فرياد زد، ازماشين فاصله بگيريد ، بخوابيد رو زمين
        گفتم :مگه چه خبره ؟
        گفت: ميگم بخوابيد رو زمين
        مات ومبهوت به منادی خيره شده بودم.
        يكباره بخود آمدم ديدم انگار راستی  راستی يه خبريه.
        سربازا رو فرستادم يه جا سنگر بگيرن
        ولی خودم واقعا سر نترسی داشتم ، بلندشدم به سمت  هشداردهنده حركت كردم
        بنده خدا بهم گفت : مگه ازجونت سيرشدی؟
        گفتم  : گرنگهدار من آنست...پريد وسط حرفم  و گفت بسه، بسه، اونيكه تو فكر ميكنی، اينجا نيستش ، رفته مرخصی..
        هنوز حرفش تموم نشده بود كه صدای غرش هواپيما ومتعاقب آن بمباران شديد
        منطقه توسط هواپيماهای دشمن، همه جارا  ابری ازدود پوشانيد، بطوريكه تاچنددقيقه قدرت تكلمم را ازدست داده بودم
        پس ازمدتی يكی يكی سربازانم را فرا خواندم.
        خوشبختانه به هيچكدام آسيبی نرسيده بود،  اما هرچه گشتم فرد هشدار دهنده را نديدم.هنوزدارم دنبالش ميگردم. ....
        ادامه دارد

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۳۱۵۷ در تاریخ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۹۲ ۰۱:۳۹ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0