سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

چهارشنبه 5 دی 1403
  • روز ملي ايمني در برابر زلزله
25 جمادى الثانية 1446
    Wednesday 25 Dec 2024
      مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

      چهارشنبه ۵ دی

      پست های وبلاگ

      شعرناب
      فصلهاي يك زندگي (فصل چهارم ازدواج) قسمت سوم
      ارسال شده توسط

      ژيلا شجاعي (يلدا)

      در تاریخ : پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۲ ۰۱:۳۴
      موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۵۸۳ | نظرات : ۱

      فصلهاي يك زندگي
      نويسنده: ژيلا شجاعي
      فصل چهارم (ازدواج) قسمت سوم
       
      ستاره وقتي به در قنادي رسيد كركرش پايين بود . با خودش گفت: اي واي بسته است كه . برگشت دفتر گفت: آقا سمتي قنادي بسته بود . بعد پول رو گذاشت رو ميز آبدارخونه و رفت تو دفتر. نيم ساعت نگذشته بود كه آقاي طارمي از راه رسيد . ستاره رو صندلي لم داده بود . آقاي طارمي وارد شد و گفت: به به خوشتيب كردين خانم موهبي. ستاره از جاش بلند شد و سلام كرد و گفت: كارمند شما هستم ديگه. آقاي طارمي كمي ستاره رو برانداز كرد و گفت:  بله بله خوب. ستاره گفت : مي بخشيد نمي دونستم انقد زود تشريف مي يارين. آقاي طارمي گفت: نه بشين كاري ندارم اومدم بگم اين آقاي سمتي . بعدش داد زد . آقاي سمتي بيا اينجا. بعد دوباره ادامه داد. گفتم اين اتاقه كه انباري رو خالي كنن حسابي رنگ كنن و مرتب كن كه شما معذب نباشيد. ستاره با تعجب گفت: يعني اتاق به من بدين. آقاي طارمي گفت بله خانم . ستاره گفت : ببخشيد متوجه نشدم. آقاي طارمي گفت: خواستم وقتي من توي دفتر هستم شما معذب نباشيد . اتاق دارم بهتون مي دم كار بدي كه نمي كنم . ستاره با خوشحالي گفت : باشه ممنونم اما من معذب نبودم. آقاي طارمي گفت: خانم معذب از نظر امكانات من منظورم  اينه كه گفتم اتاق رو براتون خالي كنن  كه فايل و كشو و هر چي مي خواين در اختيارتون بزارن. ستاره ديگه چيزي نگفت. آقاي طارمي تو راهرو داد زد. خانم لطيفي اين اتاق سريع خالي شه بعد گفت آقاي سمتي لطفا كار رو تا ظهر تموم كنين چون ظهر نقاش مي ياد اتاق رو رنگ كنه. خانم لطيفي با زيركي تمام گفت: اي واي آقاي طارمي چقد شما ماهين چه مدير خوبي هستين كه به فكر كارمنداتون هستين . آقاي طارمي زير چشمي به خانم لطيفي نگاه كرد و گفت: براي شما هم قرار يه ميز جديد بيارن ديگه اين ميز سوسك دوني شده. خانم لطيفي گفت: خيلي ممنون آقاي طارمي اما اتاق كجا و ميز كجا. آقاي طارمي كه از اين خاله زنك بازيها اصلا خوشش نمي اومد جواب خانم لطيفي رو نداد و بعد رفت داخل دفتر و به ستاره گفت: خانم موهبي تا ظهر جمع و جور كن كه ديگه از فردا صبح انشاا... اتاقت روبه راه مي شه. ستاره خيلي خوشحال بود. آقاي طارمي خداحافظي كرد و گفت: خانم لطيفي يادت نره چي گفتم. خانم لطيفي با ناراحتي گفت: چشم
      بعد از رفتن مدير. منشي به ستاره نگاه كرد و گفت: ميونتون بهم خورد ؟ ستاره چيزي نگفت وارد دفتر شد و داد زد. آقا سمتي يه جعبه داري؟ آقاي سمتي فوري پريد تو اتاق و گفت چي فرمودين خانم موهبي عزيز؟ ستاره با مهربوني گفت: ببخشيد من به تو خيلي زحمت ميدم . جعبه داري مي خوام وسايلم رو داخل جعبه بزارم. آقا سمتي دويد و از آبدارخونه يه سبد بزرگ آورد و گفت . اين خوبه همه وسايلت رو داخل اين بزار . ستاره سبد رو نگاهي كرد و گفت: اين تو كه خانم لطيفي قشنگ جا مي شه. آقاي سمتي خنديد و ستاره هم خندش گرفت. بعد به كمك آقاي سمتي وسايلش رو جمع كرد. خانم لطيفي از پشت ميزش بلند شد و رفت داخل دفتر و به ستاره گفت: راستش رو بگو چه پيشنهادي بهت داده كه قبول نكردي چرا بهم زدي؟ چي شده بگو؟ ستاره سرش رو پايين انداخت و چيزي نگفت. بعد گفت: آقا سمتي دفترم تميز كن مثل دسته گل بعدش برو يه جعبه شيريني نه دو تا جعبه شيريني بگير يه جعبه رم بده به بچه هاي پشت دفتر نا سلامتي عقد كردم بايد شيريني بدم ديگه. وقتي آدم به پسر مورد علاقش كه سالها دوستش داشته برسه بايد شيريني بده.
      آقاي سمتي با مهربوني گفت: چشم خانم هر چي شما بگين . بعدش شروع كرد به تميز كردن اتاق آقاي مدير. ستاره خيلي خوشحال بود از اينكه آقاي طارمي يه اتاق مجزا بهش مي داد و تو دلش گفت خدا لعنت كنه لطيفي كه هر چي پيش مي ياد يه حرفي برام در مي ياري خدا پات و از اينجا بندازه كه انقد دل من رو مي سوزوني.
       اتاق ستاره خيلي شيك رنگ شد و دو تا ميز شيك كشو دار هم وارد دفتر شد كه يكي رو براي خانم لطيفي گذاشتن و يكي هم تو اتاق ستاره بردن . ستاره با سليقه خودش اتاقش رو مرتب كرد . خيلي احساس آرامش مي كرد. خانم لطيفي وارد اتاق شد و گفت: به به ستاره خانم براي اينكه بوش در نياد مدير چه رشوه اي داده. ستاره گفت: آقا سمتي تلفن سانترال كو؟ آقا سمتي دويد و گفت: بله خانم تو كمده. ستاره تلفن سانترال رو از تو كمد در آورد و گفت آقا سمتي به مخابرات زنگ بزن بياد تلفن رو وصل كنه. آقا سمتي گفت: چشم خانم . ستاره رو كرد به خانم لطيفي و گفت: نمي دونم من چه گناهي كردم كه بايد همش حرف هاي بي جا از شما بشنوم اما يادتون باشه ديگه پاتون رو داخل اتاق من نزاريد. خانم لطيفي گفت: وا تهفه. اتاقت چي هست بدبخت برو سند بزن به نام خودت يه وقت ندوزن اتاقت رو. ستاره گفت: ببخشيد مي خوام تنها باشم مي شه تشريف ببريد. خانم لطيفي در رو محكم كوبيد. بعد اومد تو راهرو و ميزش رو براندازي كرد و نشست سر جاش. همين طوري اطراف رو نگاه مي كرد يه دفعه به در دفتر مدير خيره شد كه باز مونده بود. رفت نزديك اتاق ستاره و گوشش رو به در اتاق چسبوند. بعد يواشكي رفت داخل دفتر مدير. اين ور و اونور و نگاه كرد و همچي مرتب چيده شده بود. يه زير سيگاري كريستال روي ميز بود كه توش يه عدد انگشتر بود. خانم لطيفي انگشتر رو برداشت و گذاشت تو جيبش بعد كشوها رو باز كرد داشت نا اميد مي شد كه تو يكي از كشوها يه بسته پول ديد فوري پول رو برداشت و گذاشت تو جيبش و فوري پريد بيرون. بعدش داد زد. آقا سمتي در اتاق مدير رو هم قفل كن. سمتي از آبدارخونه اومد بيرون و گفت: خانم كليد دست خانم موهبيه دست من نيست. خانم لطيفي داد زد خانم موهبي در و چار خاله باز گذاشتي. ستاره در اتاقش رو باز كرد و گفت: آقا سمتي شيريني چي شد. آقا سمتي گفت خانم يه جعبه رو بردم پشت دفتر همه تشكر كردن و تبريك گفتن يه جعبه هم اينجاست .ستاره رفت تو آبدارخونه و گفت: ببين اينا رو قشنگ بچين تو ديس بعد در حاليكه از اتاق بيرون مي اومد طوري بلند داد زد كه لطيفي متوجه بشه : آقا سمتي در اتاق مدير باز بمونه. لطيفي دوباره داد زد: آقاي سمتي گفتم در اتاق مدير رو ببند اگر چيزي ازش كم شه مقصر تويي. ستاره داد زد آقا سمتي باز بمونه من هنوز يه سري از وسايلم رو بر نداشتم.
      بنده خدا آقاي سمتي گيج شده بود. اما گفت: چشم خانم موهبي باز مي مونه باز مي مونه خيال شما راحت. خانم لطيفي سرش رو پايين انداخت و گفت به دَرَك.
      ساعت دو بعدازظهر بود كه آقاي طارمي اومد. يه راست به اتاق ستاره رفت و گفت: خوب به به چه اتاق تاپي شده بسيار خوب چه با سليقه آفرين آفرين. بعد ادامه داد آفرين تلفن رو هم وصل كردين چه خوب. بعد گفت: اگر كم و كثري داشتين به آقاي سمتي بگين. ستاره گفت: نه ممنون . مدير اتاق رو كمي نگاه كرد و گفت: خوب فقط يه پرده رو پنجره زده شه حسابي اتاقتون شيك مي شه. بعد رفت تو دفتر و در حاليكه در اتاق رو مي بست گفت: خانم لطيفي كسي مزاحم نشه تلفني رو هم وصل نكنين. ساعت دو نيم بود تلفن سانترالي كه تو اتاق ستاره بود به اتاق مدير و به منشي وصل شده بود. مدير زنگ اتاق ستاره رو زد و تلفني بهش گفت كه بره اتاقش. ستاره فوري رفت پيش مدير. آقاي طارمي گفت: خوب خانم موهبي انشاا... كه از اتاقتون راضي هستين. ستاره سرش رو پايين انداخت و گفت: ممنون بله . آقاي طارمي گفت: خوب كاراي امروز رو انجام دادين . روزنامه هايي رو كه گفتم فرستادين . پولي رو كه گفتم دادين به آقاي سمتي ببره. ستاره يه هو گفت: اي واي ببخشيد نه يعني روزنامه ها رو فرستادم اما پول رو يادم رفت تو كشوي ميزتونه. مدير به ستار نگاه كرد و گفت: باشه خودم مي دم. بعد گفت: آقاي سمتي شيريني واسه چيه؟ آقاي سمتي از آبدارخونه داد زد: مال خانم موهبي نامزود كردن. ستاره خندش گرفت. آقاي طارمي گفت: خوب تبريك مي گم. پس از الان كم كاري رو مي خواهين شروع كنين. ستاره گفت: اي واي نه آقاي رئيس بر عكس خيلي هم كاري تر مي شم . مدير گفت: نه كه متاهل بشي و امروز بگي بايد زود برم فردا بگي بايد زود برم نباشه اين چيزاها!! ستاره گفت: نه آقاي مدير خيالتون راحت باشه. ستاره ديس شيريني رو تعارف كرد و گفت: آقاي مدير نمي خواهين شيريني عقد من رو بخورين. آقاي طارمي گفت: خوب پس عقد كردي . ستاره ادامه داد بله با اجازه تون عقد كردم دو ماه ديگه عروسيمه شما هم تشريف بيارين.آقاي طارمي از روي صندلي بلند شد و گفت: حتما ماه عسل هم مي خواي بري. ستاره گفت : اگر شما اجازه بدين مي رم وگرنه واجب نيست حتما برم مي چسبم به كارم. آقاي طارمي به ستاره نگاه كرد و روي صندليش نشست و يه چرخي خورد و گفت: نه اشكال نداره يه هفته مي توني براي ماه عسل بري . ستاره تشكر كرد و رفت داخل اتاقش . خانم لطيفي كج كج  نگاه مي كرد و منتظر بود كه آقاي طارمي دواي سختي با ستاره بكنه. ستاره داشت در اتاقش رو مي بست كه داد آقاي مدير رو شنيد كه مي گفت: پس كو خانم موهبي كدوم كشو گذاشتني پول رو. ستاره فوري از اتاقش پريد بيرون و گفت: همونجاست تو كشوي ميز كوچيكه آقاي مدير. مدير اومد از دفتر بيرون و گفت: اي بابا پس من كورم خبر ندارم. ستاره همين طوري هاج و واج مدير رو نگاه كرد. مدير داد زد يه كار به شما نمي شه واگذار كرد اي بابا . ستاره رفت داخل دفتر و تمام كشوها رو گشت اما اثري از پول نبود. مدير داد زد آقاي سمتي اينجا چه خبره از كي ما اين چيزا رو تو اين دفتر داريم. بعد گفت خانم لطيفي اين چه وضعيته. خانم لطيفي گفت: من به خانم موهبي گفت: در اتاق رو قفل كنه اما به گوشش نرفت. آقاي طارمي كه خيلي به ستاره اطمينان داشت گفت: اين چه حرفيه خانم چرا قفل بشه مگه اين چيزا رو داريم بعد گفت: خانم موهبي پول بايد تا ظهر پيدا شه وگرنه من مي دونم و شما. آقا سمتي از آبدارخونه پريد بيرون و گفت: واي چي شده خانم موهبي . ستاره گفت: آقا سمتي پول تو كشو غيب شده. آقاي سمتي گفت: وقتي داشتيم وسايل خانم موهبي رو جمع و جو مي كرديم من تو كشو ديدم . ستاره گفت: اون پول تو كشو بود من هم يادمه كه با يه كش سبز كه دورش بسته بودم گذاشتم تو كشوي ميز كوچيكه. آقاي طارمي گفت: پس مي خواهيد بگيد كه كارگرا دزدن يا خدايي نكرده خودم گذاشتم تو جيبم و صداش رو در نمي آرم. بعد داد زد خانم لطيفي پول كو؟ خانم لطيفي خنديد و گفت: اي بابا من چه مي دونم آقاي طارمي شما مگه پول رو به من دادين كه از من مي خواهين. ستاره چپ چپ به خانم لطيفي نگاه كرد بعد به مدير نگاه كرد. مدير گفت: خانم موهبي اين پول بايد تا ظهر پيدا شه وگرنه ديگه به اين شركت نياين. خانم لطيفي حسابي دلش خنك شد. ستاره به مدير گفت: من سعي مي كنم كه اين پول رو تا ظهر پيدا كنم وگرنه به شما قول مي دم هم از اين شركت برم هم پولي رو كه گم شده عينا تقديم شما كنم و برم. مدير در اتاقش رو قفل كرد و به سرعت از دفتر روزنامه خارج شد. نزديكاي ظهر بود ستاره شك كرده بود كه لطيفي برداشته ديگه نمي دونست چكار كنه پيش خودش گفت: جهنم پولش رو مي دم و مي رم چكار كنم خدا كه خودش مي دونه من دزد نيستم. لطيفي كه حسابي خوشحال بود و فكر مي كرد امروز آخرين روزيه كه ستاره رو مي بينه. در كيفش رو باز كرد و آيينه اش رو در آورد و خودش را برانداز كرد. آقاي سمتي گفت: خانم لطيفي چايي بيارم براتون. خانم لطيفي در حاليكه خودش رو تو آيينه نگاه مي كرد گفت: بيار بيار جانم. چايي با شيريني بيار كه خوردن داره. آقاي سمتي رفت تو آبدارخونه و با دو تا چايي و دو تا پيش دستي شيريني برگشت. داشت چاي روي ميز مي زاشت كه چشش به كيف خانم لطيفي افتاد كيف آرايش خانم لطيفي بيرون بود خانم لطيفي كه هنوز داشت تو آيينه خودش رو نگاه مي كرد اصلا حواسش به كيفش نبود. يه بسته پول كه دورش رو با كش سبز بسته بودند داخل كيفش خودنمايي مي كرد. آقاي سمتي چايي رو گذاشت و بلافاصله در اتاق ستاره رو زد. ستاره گفت: مزاحم نشين . آقاي سمتي گفت: خانم موهبي چايي با شيريني براتون آوردم. ستاره گفت: نه چايي بخوره تو سرم . مزاحم نشو لطفاً . آقاي سمتي گفت: راستي خانم موهبي ببخشيد يه پيغام براتون دارم. ستاره گفت: بگو. آقاي سمتي گفت بزارين بيام تو لطفاً. ستاره در رو باز كرد. آقاي سمتي  آهسته گفت: ببخشيد خانم من يه چيزي متوجه شدم   ستاره گفت: چي؟ آقاي سمتي گفت: داخل اتاق بهتون مي گم. ستاره در اتاقش رو تا آخر باز كرد . آقاي سمتي نشست روي صندلي و چيزي رو كه ديده بود واسه ستاره تعريف كرد. ده دقيقه بعد آقاي سمتي از اتاق خارج شد. خانم لطيفي گفت: خير باشه؟ آقاي سمتي گفت: خيره خانم خيره. بعد رفت داخل آبدارخونه. ستاره از اتاقش پريد بيرون و خيلي سريع كيف خانم لطيفي رو برداشت. خانم لطيفي گفت: چكار مي كني دزد. ستاره كيفش رو وسط راهرو خالي كرد و گفت: دزد منم يا تو. بي شرف چرا اين كار رو كردي چرا اين بسته پول رو دزديدي ؟ آقاي سمتي از آبدارخونه اومد بيرون و فوري گفت: چي شده خانم موهبي؟ ستاره با عصبانيت گفت: هيچي دزد پولا پيدا شد. بعدش رفت تو اتاقش و فوري زنگ زد به آقاي طارمي و ماجرا رو براش تعريف كرد. ده دقيقه بعد مدير وارد دفتر شد و گفت: خوب خانم موهبي جريان چيه؟ ستاره گفت: آقاي طارمي تشريف بيارين اتاقم براتون تعريف مي كنم. بعدش تمام ماجرا رو براي مدير تعريف كرد. مدير كه كارد مي زدي خونش در نيومد بلند داد زد؟ خانم لطيفي بيرون ديگه حق كار كردن رو ندارين. خانم لطيفي خواهش و تمنا كه من اشتباه كردم مي خواستم سركار بزارم . اما آقاي طارمي گوشش بدهكار نبود. فوري پرونده خانم لطيفي رو درآورد و پرت كرد بيرون در. ستاره گفت: آقاي طارمي خواهش مي كنم بخاطر من. آقاي طارمي كه خيلي عصباني بود گفت: نه خانم مگه چقد آدم بايد لاي سبيل بزاره چند بار بايد يه بشر رو بخشيد بزار بره اين بدرده اين دفتر نمي خوره شما براي اينجا كافي هستين. ستاره خيلي اصرار كرد اما آقاي طارمي اصلا قبول نكرد و قرار شد كه از فردا خانم لطيفي رو تو دفتر راه ندن. خانم لطيفي با چشمان گريون از دفتر رفت بيرون . ستاره خيلي وجدانش ناراحت بود نمي دونست چكار كنه به آقاي سمتي گفت: اي واي آقا سمتي كاش به مدير نمي گفتم. آقاي سمتي گفت: خانم مقصر شما شناخته مي شدين شما كه كار ناسوابي نكردين دزد دزده چه خانم لطيفي باشه چه من چه كارگرا حيفه مدير به اين دلسوزي نيست آدم دزدي كنه. ستاره گفت: به هر حال بايد آقاي طارمي رو راضي كنيم خانم لطيفي رو برگردونه. آقا سمتي گفت: نه خانم اون خانم لطيفي رو بر نمي گردونه اين بار دفعه دومه . ستاره گفت: چي مگه بازم دزدي كرده بود؟ آقاي سمتي گفت: بله خانم قبلنا كه شما نبودين يه كارآموز بيچاره اومد اينجا خانم لطيفي خون تو دلش كرد فكر مي كرد اومده جاي اون رو بگيره حسابي عذابش داد آخرشم با گريه از اينجا رفت اون موقع ام دزدي كرده بود كه مدير يقه كارآموز رو بگيره اما اون موقع ام دستش رو شد. اما مدير با وساطته عموش نگهش داشت. ستاره گفت عجب.
      نزديك بعدازظهر بود كه آقاي طارمي وارد دفتر شد. داد زد آقاي سمتي ميز پيزاي راهرو رو جمع كن ما اصلا منشي لازم نداريم. ستاره از اتاق اومد بيرون و گفت: آقاي طارمي تو رو خدا به خاطر خدا برش گردونين. آقاي طارمي با عصبانيت گفت: نه نه اصلا حرفش رو نزن ديگه تموم شد دندوني كه در مي كنه آدم ميكنه مي ندازه دور.  ستاره گفت: اي واي آقاي طارمي شما قلبتون پاكه الان عصباني هستين . آقاي طارمي كليد انداخت و در اتاقش رو باز كرد و گفت: نه نه موضوع عصبانيت نيست من اصلا عصباني نيستم من به خاطر دزدي بيرونش نكردم  ايشون اين چند روز هر چي دلش خواسته گفته ديگه قابل تحمل نبود. بعد در حاليكه در اتاقش رو باز مي كرد گفت: ديگه جاي ايشون اينجا نبود . بعد گفت هر كي زنگ زد من نيستم خانم از اين به بعد تلفنها رو خودتون به من وصل كنيد. ستاره گفت: چشم بعدش رفت تو اتاقش. آقاي سمتي رفت تو اتاق ستاره و گفت: خانم موهبي من قصد فضولي ندارم اما ايشون خيلي پشت سر شما به رئيس حرف مي زدن. ستاره گفت: خيلي خوب تمومش كن آقا سمتي. بعد سرش رو پايين انداخت و گفت: به هر حال من خيلي ناراحتم كه كارش رو از دست داده. آقاي سمتي رفت بيرون و ستاره رفت تو فكر.

      ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
      این پست با شماره ۲۸۳۰ در تاریخ پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۲ ۰۱:۳۴ در سایت شعر ناب ثبت گردید

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      1