چهارشنبه ۵ دی
عشقي ابدي قسمت آخر
ارسال شده توسط ژيلا شجاعي (يلدا) در تاریخ : شنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۲ ۱۲:۰۷
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۵۸۱ | نظرات : ۲
|
|
مريم اشك شوق رو گون هاش جاري شده بود وقتي خوندن نامه تموم شد زمانه خانم غرق افكار بود از طرفي مريم هم مات و مبهوت به زمان خانم نگاه مي كرد.نمي دونست بايد خوشحال باشه يا ناراحت آخه زندگي محمود از هم پاشيده شده بود و بايد از اون دختر بانمك و بامزه جدا مي شد . زمانه خانم رو كرد به مريم و گفت: مريم جون من نمي خواستم نامه رو به تو نشون بدم چون نمي خواستم بخاطر اين موضوع ناراحتت كنم. اما خوب حالا كه فهميدم تو چته ديگه بسپار دسته من. مريم گفت اما زمانه جون ! زمانه خانم ابرو بالا انداخت و گفت: چيه جونم. عشق كه شوخي بردار نيست بزار من درستش مي كنم تو كاريت نباشه. مريم گفت ولي نميشه من خيلي از آينده مي ترسم عشق يك طرفه به جايي نمي رسه. زمان خانم خنديد و گفت عشق يك طرفه!! محمود تو رو مي پرسته اما به عنوان خواهرش. اون چه مي دونه كه تو عاشقانه دوستش داري بعد موهاي مشكي مريم رو نوازش كرد و گفت ببين مريم جان تو كاريت نباشه پسر بي عقل من بدون اينكه بخواهد دل به عشق دختري داده بود كه اون فقط يه چيز تو ذهنش بوده حالا محمود به اين نتيجه رسيده كه از عقلش استفاده كنه مطئمن باش اون نمي دونه كه تو اون رو مثل برادرش دوست نداري. اون تو رو خواهر خودش مي دونه پس بايد يه نفر بهش حالي كنه كه شما دو تا غريبه هستين اونوقت وقت داره كه راجع به تو فكر كنه . بعدش همين طور كه داشت مي رفت توي اتاق گفت: مريم جون تو بسپور به من فقط به من اطمينان كن.
مريم زمانه خانم رو قبول داشت اما از آينده مي ترسيد به اين فكر مي كرد كه اگر يه روز محمود بفهمه كه اون رو عاشقانه دوست داشته واي چي مي شه؟ اون فقط از آينده واهمه داشت.
دو روز بعد محمود با كلي سوغاتي برگشت براي مريمم كلي سوغاتي و عروسك آورده بود مريم قيافه حق به جانبي گرفت و گفت: مگه من بچه ام كه انقد عروسك آوردي محمود گفت : ببخشيد خانم محترم تا جايي كه يادمه اتاق شما پر از عروسكهاي جورو واجور بود و هست مريم خنده زوركي كرد و گفت مرسي ازت ممنونم . اما راضي به زحمتت نبودم. زمانه خانم نشسته بود روي مبل. مريم سعي مي كرد خيلي با سليقه كادوها رو باز كنه. آخه زمانه خانم كاغذ كادوها رو بيرون نمي ريخت . با اينكه زن پولداري بود اما هميشه تو همه چي قناعت مي كرد و معتقد بود كه يك ميخ رو هم نبايد دور انداخت، چون ممكنه يه روز به درد بخوره . زمانه خانم طبق عادت هميشه شروع كرد به كندن چسب كادوها بعدش هم اونا رو تا كرد و مرتب روي هم چيد. و در حاليكه بلند مي شد به محمود نگاه كرد و بدون اينكه مريم بفهمه با اشاره به محمود فهموند كه موضوع رو به مريم بگه. بعدش گفت خوب بچه ها شما با هم يه چايي شيريني بخوريد من مي رم بيرون زود بر مي گردم. وقتي كه زمان خانم رفت محمود طبق عادت هميشه اش دستش رو تو موهاي مشكيش فرو برد و نفس عميقي كشيد و بعد از روي مبل بلند شد و كمي راه رفت و رو كرد به مريم و مردد گفت: مي تونم ازتون يه چيزي بپرسم خانم خانما. مريم كه داشت يكي يكي كادوهاش رو وارسي مي كرد گفت: بله دو تا بپرس! محمود با خنده گفت: مي تونم ازتون خواهش كنم به يه نفر كه من براي شما در نظر گرفتم جواب بله بدين مريم گفت: چي شما به خودتون اجازه مي ديد كه براي من تعيين تكليف كنين. محمود با خنده گفت آخه ايشون خيلي مرد خوب و نجيبيه خيلي هم به هم مي ياين كلي هم ثروت داره مريم گفت: حتما آقاي عباسي رو مي گيد نه؟!! بعد همين طور كه داشت به اتاقش مي رفت گفت: آقا محمود متشكرم شما از اين دلسوزي ها لطفا براي بنده نفرمائيد. بعدش با دلخوري خواست در اتاقش رو ببنده كه محمود فرياد زد نه آقاي عباسي كه از دستت پريد . مريم برگشت و گفت چه بهتر. بعد محمود دست روي موهاي يك دست و مشكيش كشيد و گفت راستش چطور بگم من من خودم يعني خودم مي خوام از شما خواستگاري كنم. مريم از تعجب دهنش باز مونده بود . كمي تاغچه بالا گذاشت و گفت چي منظورت چيه؟ محمود گفت: مامان همه چيز رو مو به مو برام ميل زد من خيلي خوشحالم كه عشق پاكي مثل تو دارم تو نجيبي تو بهتريني اگر تا الان مثل خواهرم مي پرستيدمت ولي از امروز مي خوام عشقم باشي. مي خوام هم زبونم باشي مي خوام جاي خالي يك عشق گرم رو تو زندگيم پر كني. مريم خنديد و گفت: پس داشتي از خودت تعريف مي كردي. محمود باز هم خنده اي سر داد و گفت آره ديگه مگه به خوبي من تا حالا تو دنيا پيدا شده. مريم كه اين چند وقت خيلي عصبي شده بود سر محمود داد زد. خيلي پر مدعا هستي. محمود كه كمي دستپاچه شده بود دستاش رو به هم قفل كرد و كنار صورتش گرفت و گفت تو به دل نگير آخه بهترين دختر دنيا رو دارم مي گيرم. مريم خنده زيركانه اي كرد و گفت: انقدرام مطمئن نباش. محمود ازجاش بلند شد و نزديك مريم وايستاد وگفت: از چي از اينكه شما بهترين دختر دنيا هستي. مريم ابروهاش رو بالا انداخت و گفت نه خير ! از اينكه بهترين دختر دنيا به شما جواب مثبت بده. بعدش مريم روش رو برگردوند و داشت به اتاق مي رفت كه محمود گفت داري مي ري اتاق گريه كني؟ مريم برگشت. خندش گرفته بود اومد نزديك محمود چشم دوخت به چشمهاي جذاب و سياه رنگ محمود و بعد گفت نه، انگار زمانه خانم از سير تا پياز رو برات تعريف كرده. محمود به چشماي مريم خيره شد ولي بلافاصله سرش رو پايين انداخت. مريم چشم غره اي به محمود رفت و بعدش خواست برگردد به اتاقش كه محمود گفت چي شد جواب ما خانم خانما؟؟؟ مريم گفت: محمود جون جواب سوالات رو مي دم من ديگه تو چشمام اشكي نمونده كه گريه كنم. دارم مي رم نماز بخونم. نماز شكر، بايد از خدا تشكر كنم . محمود چشماش رو ريز كرد و با شيطنت خاصي گفت: از چي تشكر كني؟ مريم همانطور كه داشت مي رفت تو اتاقش گفت : كه زندگي رو به من برگردوند. محمود خنديد و گفت: يعني ما زندگي تو بوديم و نمي دونستيم مريم لبخند مليحي زد كه دل محمود رو برد بعدش رفت تو اتاقش در رو بست .
نيم ساعت بعد مريم رو به روي سجاده فيروزه رنگش نشسته بود و دستاش رو رو به آسمان بلند كرده بود و اشك مي ريخت . اما اين بار اشك شوق بود كه از چشمان مريم بر گونه هايش مي غلطيد.
گريه هاي شبانه مريم و اين همه دوري از عشقي كه در يك قدمي او بود باعث شده بود كه مريم دختر نازپروده زمانه خانم به زن صبوري بدل بشه كه تمام آرزوهاش رو در زندگي با محمود ببينه و از طرفي سرخورده شدن محمود از بي وفايي هاي فرانك، كمي از غرور محمود كاسته بود و مريم رو چون فرشته اي نجات براي زندگي تازه اش مي دونست . و اين همان حكمتي بود كه خدا براي سرنوشت مريم و محمود در نظر گرفته بود كه عشق آنها را ابدي و هميشگي كرد
پايان داستان
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۲۶۵۴ در تاریخ شنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۲ ۱۲:۰۷ در سایت شعر ناب ثبت گردید