سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

چهارشنبه 5 دی 1403
  • روز ملي ايمني در برابر زلزله
25 جمادى الثانية 1446
    Wednesday 25 Dec 2024
      مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

      چهارشنبه ۵ دی

      پست های وبلاگ

      شعرناب
      عشقي ابدي قسمت نهم
      ارسال شده توسط

      ژيلا شجاعي (يلدا)

      در تاریخ : سه شنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۲ ۲۳:۰۲
      موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۳۹۰ | نظرات : ۴

      داستان دنباله دار
      عشقي ابدي
      قسمت نهم
      وقتي كه محمود و فرانك رفتن. مريم بهت زده مونده بود . زمانه خانم مشغول تميز كردن منزل بود به مريم نگاه كرد و گفت : اي واي مريم ببين چقد جاشون خاليه. مريم خنديد و گفت آره خيلي. مريم هنوز باور نمي كرد كه عشقش رو از دست داده چاره اي براش نمونده بود جز اينكه اين واقعيت رو قبول كنه چه كار مي تونست بكنه نه مي تونست به زمانه خانم بگه نه مي تونست به دوستش ساناز بگه چون ممكن بود ساناز از روي سادگي همه چي رو لو بده. ديگه صبرش تموم شده بود اون وقت كه صبوري مي كرد به اين اميد مونده بود كه خدا يه جوري عشقش رو بهش برسونه اما حالا چي حالا كه عشقش رو از دست داده بود. نمي تونست اين واقعيت رو تحمل كنه. به خودش لعنت فرستاد با خودش گفت كاش همون موقع كه پدر و مادرم تو تصادف مرده بودن منم با اونا مي مردم كاش اين روزا رو نمي ديدم كاش لااقل تو پرورشگاه بزرگ مي شدم كاش محمود رو نمي ديدم كاش نميديدمش كه حالا  شاهد غارت عشقم  باشم. كاش جريحه دار شدن احساسم رو نمي ديدم كاش كاش.
      مريم گريه هاي شبانش ادامه داشت زمانه خانم  از رنگ و روي پريده مريم تعجب مي كرد به خودش گفت اي بابا اين دختر چشه بايد حتما ببرمش يه چك آبه كامل بعد رو كرد به مريم و گفت مريم جان يه وقت دكتر بايد برات بگيرم . مريم با تعجب گفت: چرا زمانه جون . زمانه خانم ادامه داد خيلي ضعيف شدي رنگ و روت هم چند روزه پريده بايد بريم چك آب كامل شايد مشكل معده داري يا هرموني باشه. مريم گفت نه چيزيم نيست. زمانه خانم گفت : اگر مريض نيستي پس چرا روز به روز لاغرتر مي شي حتما يه چيزي هست مريم گفت نه زمانه جون چيزي نيست نگران نباش . مريم  هر روز كارش گريه بود و وقتي به زمانه خانم مي رسيد اشكاش رو پنهان مي كرد. شبها رو با غصه و غم به صبح مي رسوند
      تو اتاقش هم ديگه آروم و قرار نداشت نه جشني نه مهموني نه مسافرتي هيچي هر چي زمانه خانم پيشنهاد مي داد رد مي كرد اصلا از اتاقش بيرون نمي اومد  انقد كلافه بود كه تو اتاقش راه  مي رفت و با خودش حرف مي زد يه روز همين طور كه تو اتاقش راه مي رفت داد زد به همين آسوني عشقم رو از دست دادم بعد شروع كرد به گريه كردن و گفت: ديگه همچي تموم شد عشقم رفت اي خدا ببين يه دختر شهرستاني چطور قاب عشق من رو دزديد. بعد به خودش اومد در اتاقش رو باز كرد زمانه خانم داخل حياط بود و داشت گلدونهاي داخل ايوون رو آب مي داد مريم رو كه ديد گفت به به مريم گلي سلام . مريم نفس راحتي كشيد و خدا رو شكر كرد كه زمانه خانم صداش رو نشنيده بعدش گفت سلام زمانه جون كمك نمي خواي. زمانه خانم خنديد و گفت نيكي و پرسش. مريم پريد پايين پله ها و شيلنگ رو از زمانه خانم گرفت و گفت در خدمتم. زمانه  خانم كمي عقب رفت تا لباسش خيس نشه بعدش گفت مريم جون بهتر هستي مطمئني نمي خواي بري دكتر؟ مريم خنده زوركي تحويل زمانه خانم داد و همين طور كه مي رفت تا شير آب رو ببنده گفت مي رم خونه ساناز اينا يه سر مي رم پيشش خيلي وقته نديدمش. زمانه خانم گفت خوب برو از زير كار در مي ري ديگه! مريم خنديد گونه زمانه خانم رو بوسيد و گفت آره ديگه چه كنم بعدش رفت تو اتاق لباس پوشيد بعدش رفت تو حياط و گفت براي ناهار مي مونم پيش ساناز اگر خاستم برگردم بهت اس مي دم زمانه جون.
      مريم اصلا حوصله ساناز رو نداشت اما براي اينكه زمانه خانم انقد سوال پيچش نكنه تصميم گرفت بره بيرون تا شايد كمي هواش عوض شه. بعد از چند ساعت راه رفتن تو خيابون به ساعتش نگاه كرد نزديك ظهر بود ديگه رمقي براش نمونده بود رفت روي نيمكت پارك نشست بلاتكليف بود نمي دونست چكار كنه فقط مات و مبهوت به اين طرف و اون طرف نگاه مي كرد. بعد از يكساعت بلند شد و با نااميدي تصميم گرفت به خونه برگرده. وقتي خونه رسيد زمانه خانم گفت: پيش ساناز خوش گذشت. مريم خنديد و گفت نه زمانه جون نه بدون شما خوش نگذشت زمانه خانم گفت ناهار خوردي گلم. مريم گفت نه نخوردم خواستم امروز دست پخت تو رو بخورم بعدش رفت تو اتاقش ده دقيقه بعد زمانه خانم از آشپزخونه گفت مريم جان بيا ناهار.خلاصه اون روز هم گذشت و مريم اون روز را با كلي غم به شب رسوند  و منتظر بود كه شب شه بره تو اتاقش گريه كنه چون فكر مي كرد كه گريه آرومش مي كنه.
       روزها همچنان مي گذشت و مريم روز به روز افسرده تر مي شد يه روز زمانه خانم كه خيلي نگران مريم بود بهش گفت مريم جان بالاخره تصميم گرفتي چه رشته اي شركت كني؟ مريم سرش رو پايين انداخت و گفت هيچي فعلا از درس خوندن منصرف شدم و هيچ برنامه اي هم ندارم زمانه خانم كنار مريم نشست و گفت ببين مريم جون اگر نمي خواي درس بخوني فداي سرت حداقل بيا به نصيحت من گوش كن. آقا سعيد خيلي خاطر تو رو مي خواد دوستت داره نمي خواي بهش جواب مثبت بدي مريم سرش رو پايين انداخت و گفت آقا سعيد ديگه كي زمانه جون؟ زمان خانم گفت دوست محمود ديگه آقاي عباسي رو مي گم عزيزم. مريم تو دلش گفت واي محمود محمود چرا اين اسم محمود از دهن زمانه جون نمي افته چپ مي ره راست مي ره مي گه محمود اخه نمي دونه با اين كلمه ته دل من خالي مي شه نمي بينه كه من گونه هام سرخ مي شه بعد رو كرد به  زمانه خانم و گفت:  نه تا آخر عمرم مي خوام مجرد بمونم .
      ادامه دارد

       

      ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
      این پست با شماره ۲۵۶۴ در تاریخ سه شنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۲ ۲۳:۰۲ در سایت شعر ناب ثبت گردید

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      1