چهارشنبه ۵ دی
عشقي ابدي قسمت هفتم
ارسال شده توسط ژيلا شجاعي (يلدا) در تاریخ : شنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۲ ۱۰:۲۵
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۶۸۶ | نظرات : ۰
|
|
داستان دنباله دار
عشقي ابدي
قسمت هفتم
محمود كليد انداخت و در رو باز كرد و در حاليكه مي گفت واي چه بوي شيريني اينجا پيچيده ماهي بزرگي رو كه در دست داشت نشونه زمانه خانم داد و گفت : براي فرانك جون گرفتم تازه تازه است . فرانك با شادي گفت آخ جون ماهي سفيد از كجا پيدا كردي بعدش زمانه خانم دنباله حرف فرانك رو گرفت و گفت راست مي گه ماهي؟ از كجا ؟ محمود كه دنبال سيني مي گشت كه ماهي رو داخل اون بزاره گفت شما به اين كارا كار نداشته باشيد فقط كار رو بدين دست كاردون بعد در حاليكه ماهي رو بالا پايين مي برد گفت فعلا يه سيني بدين . زمانه خانم اطراف آشپزخونه رو گشت و يه سيني بزرگ رو از پشت اجاق گاز در آورد بعد گفت بيا محمود جون بزارش اينجا بعدش فرانك گفت واي محمود پس امشب زمانه جون مي خواد پلو ماهي به ما بده محمود گفت آره. بعد بلند گفت مريم كجايي بيا ببين چه ماهي بزرگي براي فرانك گرفتم. مريم در رو باز كرد و فوري به آشپزخونه اومد به محمود سلام كرد و گفت چيه مگه سر آوردي . چرا داد مي زني تو خواب ناز بودم. فرانك گفت وا چه لوس .
محمود گفت به به خواب آلو رو نگاه كن! از فرانك ياد بگير ببين چه كدبانويي همش تو آشپزخونه است مشغول آشپزي بعدش شروع كرد به بو كردن و گفت ببين چه بوي خوبي مي ياد . زمانه خانم گفت محمود مريم گلي رو اذيت نكن . بعدش زمانه خانم دنبال يه چاقو تيز گشت تا شكم ماهي رو باز كنه . يه پارچه بزرگ از تو كشو در آورد و روي ميز پهن كرد و سيني ماهي رو روي ميز گذاشت و نشست رو صندلي آشپزخونه شكم ماهي رو با چاقو باز كرد و بعد گفت واي ماهي بيچاره چقدر تخم تو شكمش هست. يك دفعه فرانك گفت آخ جون اشبل ماهي زمانه خانم گفت چيه ماهي؟ فرانك گفت اشبله ديگه تخم ماهي رو مي گم خيلي خوشمزه است ما باهاش كوكو درست مي كنيم انقد خوشمزه مي شه. زمانه خانم گفت تخم ماهي يعني داخل شكم ماهي رو شما مي خورين فرانك گفت اي بابا مگه شما تخم مرغ رو نمي خورين خوب اينم تخم ماهيه ديگه! بهترين جاي ماهيه ما كه خيلي دوست داريم بعد شروع كرد به زبان شمالي صحبت كردن و گفت اهوو خواخور شما چي گي ما اينه رو چش گذاريم خوريم . مريم خنده اش گرفته بود فرانك با اينكه در نگاه اول زياد جالب به نظر نمي اومد اما رفتاراش اون رو بامزه مي كرد. مريم با خودش گفت پس اينطوري دختره دل محمود رو بدست آورده بعدش گفت خدايي خيلي دختر بانمكيه منم بودم عاشقش مي شدم . زمانه خانم وقتي ديد كه فرانك تخم ماهي رو دوست داره اون رو با احتياط داخل يه ظرف گذشت بعدش به فرانك گفت نمي دونم چطوري درست مي كنن فرانك گفت باشه خودم درست مي كنم زمانه خانم ظرف رو گذاشت گوشه كابينت و گفت پس فرانك جون خودت اين رو تميز كن
وقت شام بود زمانه خانم سبزي پلو و ماهي خيلي خوشمزه اي درست كرده بود روي ميز يه بشقاب كنار ماهي بود كه اشبل ماهي سرخ شده توش بود فرانك تا سر ميز اومد به شمالي گفت واي من واسه اين جونم و مي دم . بعد بشقاب اشبل رو كشيد جلوي خودش و با آب و تاب و تعريف شروع كرد به خوردن. زمانه خانم و مريم با حيرت به اون نگاه ميكردن آخه فرانك موقع خوردن هيچ كلاسي رو رعايت نمي كرد. محمود كه ديد مريم و زمانه خانم حسابي تعجب كردن گفت مامان فرانك خيلي اشبل ماهي دوس داره عاشقه ماهيه بعد زمانه خانم خنديد و گفت آره مي بينم. مريم با خودش گفت چه بي كلاس .
بعد از شام همه از پشت ميز بلند شدن مريم ميز رو جمع كرد فرانك از تو حال گفت حالا يه چايي نبات مي چسبه زمانه خانم گفت: فرانك جون الان چايي بخوري ويتامين ماهي از بين مي ره . فرانك گفت نه زمانه جون ماهي راه خودش رو مي ره چايي نبات راه خودش رو. مريم كه تو آشپزخونه مشغول شستن ظرف بود خنديد. پشتش محمود گفت آي فرانك پشو خودت چايي بريز فرانك گفت اوه از حالا امر و نهي كردن شروع شد بعدش بلافاصله گفت محمود راستي چي شد به مادرت گفتي مي خواهي چكار كني محمود گفت دوباره شروع نكن من كه نمي تونم يه روز به مادرم بگم مي خوام زندگيم رو بفروشم برم خارج بايد صبر كني . فرانك بلند داد زد تو قول داده بودي به من. مگه قول نداده بودي . زمانه خانم كه تو اتاق بود يه دفعه گفت چي شده فرانك جون. محمود بلند گفت: هيچي زيادي خورده مست كرده . فرانك به محمود چشم قره رفت وگفت محمود امشب به مادرت بگو وگرنه نه من نه تو محمود دستش رو برد به موهاش اين عادت هميشه اش بود و با كمي دلخوري گفت فرانك دوباره شروع نكن بايد صبر كني من نمي تونم بهش بگم. دوباره زمانه خانم گفت اي بابا شما چتونه . فرانك گفت هيچي مادر جان اما محمود از الان اول زندگي نشده سر بدقولي رو داره پيش مي گيره زمانه خانم گفت: آره محمود چه قولي بهش دادي. محمود گفت هيچي مامان شما جدي نگيرين . فرانك ابروهاش رو بالا برد و گفت اما من محمود جدي گفتم فكر نكن با يه ماهي پلو مي توني من رو خر كني من هر جا اراده كنم مي تونم ماهي بخورم پس اين بازي رو تمومش كن . محمود انگشت اشاره اش رو نزديك دهانش برد و گفت هيس باشه بعدم صحبت مي كنيم ببين مي توني يه كاري كني مادرم و به گريه بياري . فرانك گفت مگه مال تو هم نيست. محمود گفت ثروت ما مال من و مال تو نداره مال هممونه . فرانك گفت به هر حال اين شرط منه اگه مي خواي با من زندگي كني بايد به حرفم گوش كني . محمود گفت اي نه بابا تو چرا نبايد به حرف من گوش كني . فرانك گفت حالا خودت مي دوني. زمانه خانم وقتي ديد فرانك و محمود دارن بحث مي كنن فوري رفت داخل اتاقش و مريم هم كه تو آشپزخونه بود فوري رفت تو اتاق و در رو بست . فرانك و محمود كمي بحث كردن و بعد محمود كه خيلي كلافه شده بود كتش رو برداشت و رفت بيرون. فرانك هم رفت آشپزخونه و براي خودش يه چايي ريخت و بعد بلند گفت زمانه جون نبات كجاست . زمانه خانم از اتاق بيرون اومد گفت در پاييني كابينته توي يه قوطي قهوه اي رنگ كه درش نقره اي. بعدش فرانك شروع كرد به گشتن چايي نباتش رو درست كرد و اومد نشست تو حال و تلويزيون رو روشن كرد و شروع كرد به نگاه كردن و چايي نبات خوردن . ساعت يازده شب بود كه محمود برگشت و طوري وا نمود كرد كه انگار هيچ اتفاقي نيافتاده بعد به فرانك گفت نمي دوني بيرون چه هواي خوبيه كاش تو هم مي اومدي . فرانك گفت اي نامرد تو به من گفتي بيا؟ بعد دوباره انگار نه انگار كه با هم بحث كرده بودند شروع كردن به شوخي كردن با هم و دوباره خنده فرانك بود كه توي فضاي حال مي پيچيد
ادامه دارد
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۲۵۴۲ در تاریخ شنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۲ ۱۰:۲۵ در سایت شعر ناب ثبت گردید