سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

سه شنبه 4 دی 1403
  • ميلاد حضرت عيسي مسيح عليه السلام
24 جمادى الثانية 1446
    Tuesday 24 Dec 2024
      مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

      سه شنبه ۴ دی

      پست های وبلاگ

      شعرناب
      این طنز دوسال پیش در سیما در شب شعر خوانده شد
      ارسال شده توسط

      منوچهر منوچهری (بیدل)

      در تاریخ : جمعه ۲۶ مهر ۱۳۹۲ ۱۵:۱۶
      موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۰۵۲ | نظرات : ۹

      این طنز درشب شعر دوسال پیش در سیما خوانده شد دیدم زیباست گفتم شما هم بخوانید
       
      روز قیامت
       
      یه شب که من خسته بودم
      چشامو خوب بسته بودم
      سیاهی چشام یه دفعه سرخورد
       دیدم مثل مرده ها خوابم برد
      توخواب دیدم محشر کبرا شده
      محکمه الهی برپاشده
      خدانشسته هردم از مردو زن
      ردیف ردیف اونجاجلوش وایسادن
      چرکه گذاشته وحساب میکنه
      به بنده هاش عناب خطاب میکنه
      میگه چرا این همه لج میکنین
      راهتونو بی خودی کج میکنین
      آیه فرستادم که آدم بشین
      بادل خوشی کنار هم جم بشین
      من که هواتونو همیشه داشتم
      حتی یه لحظه گشنتون نذاشتم
      اما شما بازی نکرده باختین
      نشستینو خدای جعلی ساختین
      هرکدوم ازشماخودش خداشد
      ازماو ازآیه های ما جداشد
      یه جو زمین واین همه شلوقی
      این همه دین و مذهب دروقی
      آی آدما شماها خیلی پستید
      خرنبودید گاوونمی پرستید
      ازته صف یکی بلند شدایستاد
      بلند بلند هی صلوات فرستاد
      ازاون قیافه های حق بجانب
      هم ازخداشاکی وهم از عجانب
      گفت چرا هیچ کسی روسری سرش نیست
      پس جرا هیچ کس پیش همسرش نیست
      چرازنا این جوری بدلباسن
      مردای غیرتی کجاپلاسن
      خدابهش گفت بتمرگ حرف نزن
      اینجا که فرقی نداره مردو زن
      یارو کنف شدولی ازرو نرفت
      حرف خدا توی گوشش خوب نرفت
      چشاش می چرخید نمیدونم چه شه
      آهان میخواد یواشکی جیم بشه
      تادیدیه کم سرش شلوقه خدا
      یواش یواش شد ازجماعت جدا
      باشکمی شبیه بشگه نفت
      یهو ازمیون جماعت دررفت
      قراولاچندتابهش ایست دادن
      یارو نه ایستاد جلوش وایسادن
      فوری دراورد براشون چک کشید
      گفت ببرین وصول کنین خوش باشین
      دلم برای حوریاتون لک زده
      دیر برسم یکی دیگه تک زده
      اگه نرم حوریه دلگیر میشه
      تروخدا بزار برم دیر میشه
      مامور حضرت حق دم شگرم
      بارشوه خیلی کلون نشد نرم
      پوشه یارورو گذاشتن تومشتش
      بردو کشون کشون یه جائی نشوندش
      رشوه حاجی رو ضمیمه کردن
      توی جهنم اونو بیمه کردن
      حاجی داشت بلند بلند غرمیزد
      داشت روی اعصابا تک میزد
      خدابهش گفت دیگه بسکن حاجی
      یه کمی هم حبس نفس کن حاجی
      این همه آدم رو معطل نکن
      بگیر بشین این همه غرغر نکن
      یه عالمه نامه نخونده مونده
      تازه هنوز کرات دیگه مونده
      نامه تو پراز کار های زشته
      کی به تو گفته جای تو تو بهشته 
       بهشت جای آدمای باحاله....
      ولت کنم کجابری محاله.....
      یادت میاد چقدر ریا میکردی
      بنده های منو سیاه میکردی
      تا یه نفر دورورت میدیدی
      چقدر ولظالین و می کشیدی
      این همه روضه و نوحه که خوندی
      یه لقمه نون دست کسی رسوندی
      خیال میکردی ماهواسمون نیست
      نظام هستی کشکی کشکی ست
      هرکاری کردی بچه هانوشتن
      میخوای بری ببینی تو ذونکن
      خلاصه حاجی تادید اینه
      بازم نمی تونه درست بشینه
      کاسه صبرش یه دفعه سرمیرفت
      تافرصتی داشت یه دفعه درمیرفت
      قیامت اینجا عجب جائیه
      جون شما خیلی تماشائیه
      ازیک طرف چند تاکشیش آوردن
      کشون کشون همرو پیش آوردن
      حاجی گفت اینارو که قطارکردن
      بی چاره ها مگه چکار کردن
      ماموره گفت اینا بهشت فروشی کردن
      بی پدرا خدا فروشی کردن
      بنام دین حسابی رشوه خوردن
      کفرخدارو اینا درآوردن
      روی زمین خدائی پیشه کردن
      خون گالیله رو توشیشه کردن
      اگه بهش بگی کلاتو صاف کن
      میگه بشین پول بده اعتراف
      همیشه درحال نظاره بودن
      شما بگین اینا چکاره بودن
      خیام یه بطری عرق تودستش
      رفت ویه گوشه پیش حاجی نشستش
      حاجی بلند شد باصدای محکم
      گفت این آقا باید بره جهنم
      خدابهش گفت تودخالت نکن
      به اهل معرفت جسارت نکن
      بگو به خون این آدم چراهلاکی
      این که نه مدئی داره نه شاکی
      نه گردوخاک کرده نه چاقو
      نه عربده کشیده نه حیا هو
      نه مال مردم نه اینواونوخورده
      فقط عرق خریده رفته خورده
      آدم خوبیه همیشه هواشو داشتم
      اینجا خودم براش شراب گذاشتم
      یه هوشنیدم ایست وخبر دار دادن
      نشسته ها بلند شدن وایسادن
      دیدن دارن تخت رون میارن
      فرشته ها روشونشون میارن
      مونده بودم که این کیه خدایا
      تو محشر این کاراچی خدایا
      فکر میکنین داخل تخت رون کی بود
      بزار بگم راستی اسمشش چی بود
      همون که اسمش مثل توپ صداکرد
      همون که این لامپ رو اخترا کرد
      خدابهش گفت دیگه پائین نیا
      یه راست برو بهشت پیش انبیا
      ازروی پله نری میفتی
      میگم هوائی بررند مفتی
      بازحاجی نتونست طاقت بیاره
      گفت مفهوم عدالت اینه
      توماس ادیسون که مسلمون نبود
      این بابا اهل دین ایمون نبود
      هنوز یه رکت نماز شب نخونده
      با بی سیماش شب رو به صبح رسونده
      حضرت حق خودش رو جابجا کرد
      یه کمیم به اون حاجی نگاه کرد
      گفت شما عجب کله خرائی هستید
      بابا عجب جونورائی هستید
      درسته که گفتم عبادت کنید
      به خلق من همه خدمت کنید
      من که یه چراغ بیشتر نداشتم
      اونم تو آسمون کار گذاشتم
      توماس همه جا یه چراغ روشن کرد
      نمیدونید چقدر کمک به این خداکرد
      تودنیا هیچ کسی بی چراغ نبوده
      یا اگه بوده توی باغ نبوده
      طفلی حاجی توباورش چه قصری ساخته
      این جارسید حاجی خودش روباخته
      یکی میادحاله نوربهاشه
      چقدر میاد بهش فرشته باشه
      وقتی رسید دستی گذاشت روشونم
      یواشکی چیزی میگفت توگوشم
      گفت توکله ات پرقرمه سبزیست
      وقتی نمی دونی بپرس بدنیست
      اون که میبینی یه مقام والاست
      مترجم ورفیق حق تعالاست
      خدای حق تعالا که دیدنی نیست
      صداش به این گوشا شنیدنی نیست
      شما زمینی ها همش همینید
      انور منبرو خدا میبینید
      به حاجی گفت بلند شو نم نم
      باید امروز بری جهنم
      حاجی تا دید اسم جهنم رسید
      بیچاره یکدفعه از خواب پرید
      حاجی پرید توی کوچه داد میزد
      روی اعصاب همسایه ها تک میزذ
      حاجی دیگه روز خوشی ندید
      همش خواب جهنم می دید                
       
       

      ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
      این پست با شماره ۲۴۲۹ در تاریخ جمعه ۲۶ مهر ۱۳۹۲ ۱۵:۱۶ در سایت شعر ناب ثبت گردید

      نقدها و نظرات
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      2