سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 2 آذر 1403
    21 جمادى الأولى 1446
      Friday 22 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        جمعه ۲ آذر

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        نامه به استاد کدکنی
        ارسال شده توسط

        ابوالفضل عظيمي بيلوردي ( دادا )

        در تاریخ : يکشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۲ ۰۳:۱۳
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۸۰۳ | نظرات : ۱۱

        نامه ی صدادارم به محضر استاد معظّم، جناب دکتر  محمد رضا شفیعی کدکنی(زیدعزّه) 
         
        بـه نام خدا
        خداوند شاه و گدا
        عزیزی که جان مرا خلق کرد
        تـوکّل دریـن ابتـدا
        بدان مقتدا
         
         
         
         
        زلال قافیه دار پیوسته در ریتم موسیقییائی « مفاعیلن مفاعیلن » با دخالت « مفاعیلن»:
         
        مفاعیلن مفاعیلن
        مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن
        مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن
         مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن
        مفاعیلن مفاعیلن
         
        شروع:
        .
        سلام ای بر ادب یاور
        و در اثبـــات حــق پیـــش کسـان داور
        بـــه پــای احتــــــرام و شوق از تبـریــــز می آیـم
        که راهم پر ز سنگ است و تبر، خنجر
        هـزاران زخم در پیـکر
        .
        نهالی بی مثالم من
        و خواهی نام اگر شعر زلالم من
        سه سالی باشد از چندی گلستان می شناسندم
        در استقبال روحانی جمالم من
        و در سیر کمالم من
        .
        کمی زخمی تر از پیشم
        و قـدری آشنــا بر کنـج درویـشم
        نگاهم خیس از دریای سبز لن ترانی هاست
        شبانــه، روز را در حــال تفتیـشم
        خیانت نیست درکیشم
        .
        شنیدم غرق در نوری
        و در کشف حقیقت از حسد دوری
        و می گویند کـــه آزاد مــــردی از تبـــار عشق
        نه اهل زوری و نه سخت مغروری
        چو خاک آتش طوری
        .
        نبشنیدم ز یک فردی،
        همـه گفتند بلکه در ادب مــــردی
        و امواجی ز نور معرفت در سینه ات پیـداست
        تو ای خاکی ترین لبخند همدردی
        نگاهی سویم آوردی؟
        .
        بـــه شعـر و شور پیـوستم
        رها می باشد از هر تکیـــه ای دستــم
        به پای خویش اکنون گر چـه بس آهستـه می آیـم
        بدان کــه حــال در سن چهـــــار اَستـم
        و گاهی خسته بنشستم
        .
        به زخمم مرهمی داری؟
        به این خشکیده لبها نیز می باری؟
        منم هنـجـار نرمک پـای این دنیـای نـا هنـجـار
        منـم که در خرابه می کشم جاری
        بـــه ضرباهنگ بیـداری
        .
        نـه در بندم نـه آزادم
        نه در سیلم نه در چنگاله ی بادم
        نـه از قوم خـزان پردازهای بیشه ای سردم
        نـه در جنـگم نــه در آرامش دادم
        نه خاموشم نه فریادم
        .
        خصوصیّات من این است:
        حضورم بیشتــر لازم بــه تمریـن است
        پیـامم پوست کنـده، ساده و شفّاف و بی پـاکت
        و ریتم بی نظیرم شور و شیرین است
        روندم طبق آیین است
        .
        منم آن طرز شیرین حال
        منم آن قالب پـر شــور زرّیـــن بال
        منـم در عصر تنبل پـروری، تکتــاز میـدانـهـا
        بـدون جیـغ نثــر آلــوده و اهمـال،
        بسی نرم و بسی نـرمـال
        .
        مـرا در کهکشان جوییـد
        ز من در  شور و در غوغا،نشان جویید
        خصوصیاتی از من همچنان در موج دریــا هست
        کمـی هم داخــل آتشفشان جـویـیـد
        و در دامن کشان جویید
        .
        اگر من ساده می بـارم
        اگـر در یک نـگاه صاف،بسیــــارم
        ز تأثیــرات رقص نـرم در بـاغ  شقایـق هاست
        که اینبار ارغوان عشق می کارم
        سمن بازی به سر دارم
        .
        بـه ضرباهنگ ایرانی
        فشاندم موسیقی را شور عرفانی
        اساسی ریختم از عشق با دنیائی از احساس
        و کنـجی ساختم شفاف و نورانی
        درین نزهتگه فانی
        .
        مرا ریتمی ست مالامال
        مرا نظمی ست دور از اختلال، اخلال
        چرا شایسته می دانند پس جانم به اضمحلال؟
        و ایـن اذلال ها را چیست استـدلال؟
        زدنـدم تیــغ استجهال
        .
        ز عصـــــر حضـرت آدم(ع)
        تمام نثـــــــرها بـودنـد پشت هـم
        و سعدی بهتـریـن استـــــــاد نثـر روزگارش بـود
        ولی مــــرد غزل هم بود آن اعظم
        و نظمی داشت مستحکم
        .
        به گلشن حمله آوردند
        تمام نعره هـای نظم را خـوردند
        و بود آن بچّه شیـرانی که در باغات فردوسی
        به زیر گوسفندان و خران مردند
        و باقی نیــز پژمردنـد.
        .
        به نــای بــادهای مفت
        خــــــــــــــــــزان زائیــد از آزادی هنـگفت
        بــه  دور  نظم  افـــزودنــد تــــــــــار  عنکبــوتـــــان  را
        شکست آن شاخه های ریتم دست زُفت
        و زلف موسیقی آشفت
        .
        کنون ایران شده شاعر
        و طفل و بچّـه بـا پیران شده شاعـر
        بدون  رنج  و  مکتب ، مدّعی ، مملوّ از نثر است
        مشنگی دیدم او آسان شده شاعر
        و خاله جان شده شاعر
        .
        دلم پر درد ای استاد
        نمــی خـواهنـد بـاغ بـلبـلان آبــاد
        بـه سویــم در وزیــدن نیست بـاد روزگار اینـجا
        نمانده حوصله بـر اهل استـعداد
        ندیـدم شوق استنـجـاد
        .
        بر این حیرتکده، افسوس
        دریغ از این همه معکوس در معکوس
        که کهنه گشته تـازه ، تـازه را بس کهنـه تر اینـجـا
        شده قـربـانـی تنبل وَشان، فـانـوس
        بـــه تـاریـکی ِ اقیانوس
        .
        مرا از « کهنه »، معنی نیست
        و قصدم زین سخن،« نو » نیز یعنی نیست
        تمام سبـک هـــا در عصر خــود نـــو بـــوده اند استــاد
        بدان کــه در دلم  زین نکتـه، طعنی نیست
        به خادم، نام، شأنی نیست
        .
        به شب، آهنگ گردیدند
        بـه دور عالمی بس تنـگ گردیـدند
        بـه محکومیّتم بنگر چه آسان شبهه افکندند
        چه پاها بین درین ره لنگ گردیدند
        چه دلها سنگ گردیدند
        .
        رسد شاید دمی ناخواست
        بـه تـاریــــخ ادب پـرسنـد اهل راست:
        « شفیعی دادرس  بــر حـقّ، در  آن شب نبـود آیــا؟ »
        و شاید مجدی از کوی ادب برخاست،
        و بیرون کرد مو از ماست
        .
        نـــه از اولاد سنگم من
        نـــــه از وابستـگان دود و منـگـم مـن
        پُــرم  ا ز مـوج هـایــی  بس  دل انـگیـــــز  و  روان آرا
        رُک و شفاف و دور از رَیب و رنگم من
        وَ دریــایی زرنـگم مـن
        .
        منـم آباد می رقصم
        منـم تـــا یـکصدو هشتاد می رقصم
        منم که واژه ها در پیچ و تابم  چشم می نوشنـد
        نه در  احساس بی بنیاد می رقصم،
        در استعداد می رقصم
        .
        مرا تعریف هایی هست
        جدا از نثر فنّی، ویژه،جایی هست
        ولی با ایـن همه تعریف ها  دورم  ز هرج و مرج
        برایم  فُرم آهنگ و هجایی هست
        بنـای راستایی هست
        .
        خودم را سخت می سایم
        مگـر دل را درخـشانتـــر بپیـمایـــم
        و  آغـوش  ادب ، احساس هـای  گــرم  پـالایــم
        صمیمانـه بـساط وزن بـگشایـــــم
        سخـن در نـظــم آرایــــم
        .
        همه بــر وضـع آگاهنـد
        و مــا را نـاظــران عــدل در راهنـد
        حقیقت را نبـایــد زیـــر ابــر دود پنـهان ساخـت
        حقیقت ها جهان عشق را ماهند
        و با یک نسل همراهند
        .
        چه بود از بیشه ما را سود؟
        بـــه جـــز اینـکه گرفتــه آسمانش دود.
        چه سود از هرج و مرجی که به نسلم خرج می کردند؟
        کـــه از آن حاصل خشک و غبار انـدود
        تـرقّــــی هـــا شده نـابـود
        .
        رسالت نیست بی نـظمـی
        و تکثیــر عطوفت نیست بــی نـظمی
        ز  هر  سنـگی  شکستــه  پس  نگینی  بر  نمی آیــد
        هنر باید که صنعت نیست بی نظمی
        و بدعت نیست بی نظمی
        .
        سیاقی را دری باید
        و بر حفظش ز قانـون سنگری بایـد
        ســراســر روی دیـوارش نـقـوش دلبــری بـایـد
        نه از پوچی به دورش لشگری باید
        نه زور خنجری باید
        .
         نه مجّانی و مفتم من
        نـــه در چــاه چـرنـدیـات  خـفتــــــــــم مـن
        بـرایــــــم زحمتــــی افــزون و خــــرج و دقّتـــی بـایـــد
        که حق را صاف و بس بی پوست گفتم من
        خودم را نیک سفتم من
        .
        مـــــرا تـصویــرهـایی هست
        که بــر دنیــای عـرفـانــی صفا دادست
        و  امـواجم  بـه  ریتمی  مختلف  از  شور  می رقصنـد
        تمـام واژه هـا آغــــوش مــن دربـست،
        نگر چون میشود سرمست
        .
        نگــــر رقص قــوافــی را
        و جاری گشتـن اشعـار صـافی را
        چه  کس  پنهان  توانـد  کرد  ایـن  برهان  کافی  را؟
        پشیـمان بــاد بـر حقّم منـافی را
        که جاوید است وافی را
        .
        کسی که مرهم ما باد
        بــه افلاک ادب ، نامش ثریّـا بـاد
        ثریا  خویش  را  در  مجلس  آیندگان  دیـدَست
        و می دانست بر امــروز فردا باد
        عدالت یــار دادا بـــاد
        .
        شما ای هم وطن حالا
        بـه نسل هوشیــار  و اعظم و والا
        چه داری لایق ایـن بغچه ی خیس عرق بـاری؟
        خوشست از طبعتان بگرفتن ِ کالا
        که در آن نیست حرف لا
        .
        شبیـه یــاس خـواهم شد
        به گلشن،جزئی از میـراث خواهم شد
        در آغــوش بهـــار موسیـقی  و  شــور عــــرفـانـی
        خیــال آورتــریـن رقّـاص خــواهـم شـد
        و یک مقیاس خواهم شد
        .
        بهار انگیز خواهم گشت
        و رنگ بـرگ در پـائیــــز خـواهـم گشت
        منــم دریــــــاتـریــن ظرف پــر از امـواج احساسات
        که هستم حال، فردا نیز خواهم گشت
        و پند آمیز خواهم گشت
        .
        ادب را دلبـری باید
        ولی بـا قاعده نـو آوری بـایــد
        و گنج نظم و صوت و قالب و تصویر را حافظ،
        و در اوزان، آرایـشگـری بـایــد
        نوین صورتگری باید
        .
        کمی امداد خواهم من
        در این بیداد و غارت، داد خواهم من
        برای  خـواندن  نقشت  سراپـا  چشم  بنشستـم
        جـوابـی از شما استـاد خـواهم من
        ز دل فریاد خواهم من
        .
         
        خادم اهل قلم
        دادا بیلوردی – تبریز
        بیستم فروردین 1392 هجری شمسی
         
         
         

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۱۶۲۷ در تاریخ يکشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۲ ۰۳:۱۳ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        3