به نام تو، ای لیلای بیهمتا،
ای نگار دلفریب و جانفزای من
سلام بر تو که قلبم را به لرزش درمیآوری و روح خستهام را آرامش میبخشی. این نامه را در حالی مینویسم که شوق دیدارت در جانم موج میزند و دلتنگیات چون شعلهای سوزان، درونم را گرم نگاه داشته است. ای ماهِ شبهای تاریکم، چگونه میتوانم زیباییات را در کلمات بگنجانم؟
تو همان نوری هستی که شبهای تار زندگیام را روشن میکنی، همان بارانی که خشکی دلم را جان میبخشد. عطر وجودت در هوای زندگیام پیچیده است و صدای تو موسیقی روح من است. هر بار که نام تو را زمزمه میکنم، گویی صدها گل در قلبم میشکفد.
لیلای من، تو برایم همان بهاری هستی که پس از زمستانهای طولانی میرسد، امیدی که در دلِ ناامیدیهایم شکوفا میشود. هر لحظه دوریات برایم چون شبی بیمهتاب است، شبی که دل تنها به رؤیای حضورت زنده میماند. آیا میدانی که نگاهت، نگاه زمین است به آسمان؟ لبخندت، طلوع خورشیدیست که هر روز در قلبم آغاز میشود.
دلِ سرگشتهام کوچههای خیال را بارها پیموده، شاید روزی در سایه نگاهت آرام گیرد. تو برای من نه تنها یک عشق، بلکه تمامی دنیایم هستی. هر شعری که میسرایم و هر واژهای که مینگارم، بوی تو را میدهد. کلماتم به زلالی چشمانت و جملاتم به نرمی لبخندت است.
ای ملکه قلب من، بدان که قدح، بیتو تهی است؛ چونان ظرفی بیآب در انتظار بارانی که تنها تو میتوانی بر آن ببارانی. هرگاه که به تو فکر میکنم، زندگیام رنگی تازه میگیرد و روزهایم از حضورت معطر میشود.
این نامه، قطرهای است از دریای احساسم به تو. شاید نتواند تمام عشق مرا بیان کند، اما بدان که در هر کلمه آن، قلبم برای تو میتپد. لیلا، تو دلیل زندگی منی و من با عشق تو زندهام.
با اشتیاق دیدارت،
قدح