استاد "کریم رجبزاده" شاعر و منتقد گیلانی و از پیشگامان غزل نو در دهه ۵۰، زادهی ۲۴ مهر ماه ۱۳۲۶ خورشیدی، در یکی از روستاهای لاهیجان و اکنون ساکن تهران است.
او که تا دیپلم در خوانده است؛ کارمند بازنشستهی بانک مسکن است.
رجبزاده دوران کودکی و تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در لاهیجان و لنگرود گذرانده است.
او پس از پایان تحصیل خود به منظور گذراندن خدمت نظام وظیفه به تهران اعزام گردید و از همان زمان ساکن تهران شد.
◇ کتابشناسی:
- از شرق خون - ۱۳۵۷
- آوازخوانی بیزبان - ۱۳۶۹
- از زخم زیتون - ۱۳۷۶
- قرارمان پای همین شعر - ۱۳۷۶
- گزیده ادبیات معاصر - ۱۳۷۹
- راز غریب ارغوان - ۱۳۸۱
- صف عاشقان تمامی ندارد. - ۱۳۸۸
- اردیبهشت و این همه برف؟. - ۱۳۸۸
- تصحیح رباعیات عینالقضات همدانی.
و...
کتاب «صف عاشقان تمامی ندارد» سرودهی کریم رجبزاده در سال ۱۳۸۸، از برگزیدگان جایزه کتاب فصل ۸۷، در بخش شعر بوده است.
◇ نمونهی شعر:
(۱)
مسافرم، ز نفسهای خسته میخوانم
غزل به جای نمازِ شکسته میخوانم
مسافرم؛ چه بمانم، چه در سفر باشم
به جای هر چه به غربت نشسته میخوانم
مسافرم که درِ گوشِ آبهای روان
پیام خستگیِ دست بسته میخوانم
و تا رسیدن دلهای آشنا با هم
کنار پنجرهها، ناگسسته میخوانم
پرندگان مهاجر، به احترامِ شما
به آن یکی شدنِ دسته دسته میخوانم.
(۲)
من زندهام، به عشق تو ای یار، بعدِ مرگ
فرصت شمار، فرصتِ دیدار، بعدِ مرگ
گاهی بیا به دیدن من یا اگر نشد،
یاد مرا به خاطره بسپار، بعدِ مرگ
گاهی که نه، همیشه مرا خوار میکنی
اما عزیز میشوم ای یار، بعدِ مرگ
کاری مکن که زخم دلم بیشتر شود
شرمنده میشوی تو از این کار، بعدِ مرگ
روزی به جای سنگ، گُلم هدیه میدهی
واحسرتا ز حرمت بسیار، بعدِ مرگ
با یاد من که مُرده عشق تو بودهام،
سر میزنی به سنگ و به دیوار، بعدِ مرگ
این روح خسته را که ز دست تو خسته است،
دیگر به گریه نیز میازار، بعدِ مرگ.
(۳)
عموی مهربان من کجایی؟
الهی بشکند دست جدایی
بیا با تشنگیهامان بسازیم
عمو جان آب یعنی بیوفایی!.
(۴)
[قرار بعدی]
قرار بعدی
تالار مردگان
اولین پنجشنبهای که نیستم
نه گل
نه گلاب
نه خیرات
تو را میخواهم
که پای هیچ یک از قرارها نیامدی.
(۵)
روزی
سر از تابوت بر میدارم
و برای شما که مهربان نبودید
دستی تکان میدهم
و بیتی ساده از مهربانی میخوانم
سفر که گریه ندارد!
شبی بر میگردم
و خواب یکایک شما را
پر از ترانه میکنم...
(۶)
دهان باز کنی
قلابها
به صلابهات میکشند
هی ماهی جان
دریا را فراموش کن
روزی
حسرت همین رودخانه به دلت میماند.
(۷)
هزار بار
از حوالی گریه گذشتم
یک بار هم نپرسیدی
زیر این همه باران
چه میکنی
اما سبز که میشوی
هوای بیباران
آرزو میکنم
و از خواب سوسنها
دسته گلی
برای تو میچینم
سادهتر بگویم
آفتاب را آیینه میکنم
تا
تو را زیباتر ببینم.
(۸)
چقدر
سُرسُره بازی میکردیم
تابها را بگو
چه میدانستم
روزی،
روی همین نیمکت فرسوده
جایم میگذارد
حالا
هی دنبال خودم میگردم
میگردم هی دنبال خودم.
گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی