آقای "میرسلیم خدایگان" شاعر، خبرنگار و هنرمند لرستانی، زادهی شهرستان کوهدشت است.
او مدتی سردبیر سایت خبری، تحلیلی سیفاروژ بود که به دستور مقامات قضایی فیلتر و مسدود شد.
کتاب "رقص بیجهت" چاپ اول ۱۳۸۶ نشر شرکت آرویج ایرانیان، منتخبی از اشعار این شاعر لکزبان را در خود گنجانده است.
◇ نمونهی شعر:
(۱)
[تابستان]
اوایل که چشمهایم آب میکردند نگران میشدم
حالا آب هم نمیکنند
قرار است بال در بیاورند
همهی صدفها و گوشماهیها را نخ کردهام
با ساعتی که لنگ میزند
روبروی در ایستادم
دستم را بردم لای موهایت
آب از گوشوارههایم میچکید
دستم را که کشیدم گفتم
چه انگشتهای کشیدهای!
انگار پنجه تنتره را از روی من نوشتهاید
لابلای چشمهایت کوچهای گم شده بود
با دکهای کاغذی و یک بستنی فروشی قیفدار که شیبش به سمت دریا بود
پاروها را برداشته بودی و موهایت را
صدای دریا این بار در میلهای بافتنی ریشه دوانده بود
سردم شد
از لابلای برفها نگاه کردم
چند ماهی توی کوچه افتاده بودند
قافیهی پاهای رفته بودند
مثل پنجرهی زمستان که همیشه بسته است
مثل آسمان برفی
مثل روزهای برف
اتاقم را از پنجره کندم
گذاشتمش لای دفتر نقاشیام
همهی رنگها بیرون زدند
رنگها در روز برفی رنگیتر نشان میدادند
کوچه برفی تر بود
سیاه قبل از همه به کوچه زده بود
تابلو بود که دلگیر شده است
دفترم را بستم
پشت پنجره دو مگس مرده افتاده بود
تابستان از سر و کول شهر کج شده بود
سوت کشیدم
دو دو چیش چیش دو دو چیش چیش
صبح شده بود
و شب تابستانی گله به گله
از پوستم بیرون زده بود.
(۲)
[زمستان]
نه!
اين برف آب نمیشود
آتشی به پا كن به اندازهی آغوشت
هيزم اگر نيست
استخوانهای من خشك است.
(۳)
نیامده بودم که بمیرم
نه راه راه درختان میلههای زندان بود از اول
نه این جاده برای دور شدن
همین که این کلمات را میچرخانی به دُشنام
زبانم بند میآید
این سنگها را بگذار کنار این کلمات زخمی
اینگونه که دندان قروچه میروی
میترسم زبانت را ببری
حرفی بزن یا دست کم جیغی
یادت هست نیامده بودیم که بمیریم
اصلاً برخیز
سنگهایت را بردار با کلماتت
شیشهها را بشکن و دلها را
من هم از لج تو
هی دل میشوم و
شیشه.
(۴)
[بیخوابی]
رجی بالای ناخنها
برای برادری كه هرگز نداشتم
و خونی كه از انار گلو میآيد
حضور ريشهها در چنگك ذهن
و قار قار كلمات
در خطوط مفرغ
به بالا برآمدم
با خال ماه و دانهی درد
كه رگ از خاك حافظهام میكند
به جای زمينی كه گور دانايی است
تيز
از بيخ ناخنهايم برخاستم
به بالا برآمدم
نه من نه شعر
زمين در قسمت سرزمينم چين خورده است
با ريشههای بلوط خليفه
و شرم
از شيار سرم هويداست
آيا يك گلوله برای كشتن من كافی بود
يا بايد قانون بوعلی را از بر میگفتم؟
(۵)
مرا ببخشید ای درختها
ای سنگها
مرا ببخش ای رود
که محو تظلم تاریخی بودم
ای اسب ِ شاهانهی فردوسی
ای عشق ممنوع
عیالوار بودیم و کوچک
من و عیالم
از عذابهای تو در تو گذشتیم
و بر هر دالان
نامی عاشقانه گذاشتیم
با خون انگشت و کلمات همزاد
مرا ببخش ای خون قدیمی
ساعت از درهها گذشته است
از اسبها جز کلماتی نجیب چیزی نماند
از ما
ما ماندیم و استخوان رنجها
با دوستان نزدیکمان.
(۶)
من عاشقتر بودم
عاشقتر از همه گرسنه بودم
عاشقتر از همه مشق مینوشتم و سیدهای سیاب* را دنبال میکردم
بعدها جوان شدم
عاشق تو شده بودم و از همه عاشقتر بودم
فواره و نیمکت و درختان توپی شکل در پارک دلیجانی
من عاشقترشان بودم
تک درختهای بلوط که برای هم شعر میسرایند
ظروف آشپزخانه
بدلیجات اصفهان
آب چشمهها
همه را من با پوست میدیدم
عریان میدیدم
و بارها برایشان شعر سرودهام.
تو را دوست دارم و میترسم
که از این حادثه بمیرم
وقتی شعری برای تو در راه است
وقتی برای تو شعری میشنوم
میبینم
میخوابم
یا هر کار عاشقانهی دیگری
هجوم از یال درخشان
برگ باران خوردهی انارها
نور
آسیابی قدیمی با هزار تخیل لاهوتی
و هر نام دلفریب کهنسالی که کتابها دارند
حتی جنگ
حتی رنگ سیاسی آب
یا رنگ قرمز اتاق روشن رقص
در پرچم یک کشور
هیچ چاقویی قادر به بریدن ما نیست
نزدیکتر بیا.
-------------
پ.ن:
* در زبان لکی به سنجاقک های کنار رودخانه سید میگویند.
* سیاب نام رودخانهایست که از تنگهای به همین نام میآید و انارستانهای زیرتنگ سیاب را زندگی میبخشد.
گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی