*هدفمند* همینطور که داشت، نفسنفسزنون از کوه موفقیت بالا میرفت، با خودش میگفت *که چی بشه*...
وقتی هم به قله رسید، عبارت *که چی بشه* دست از سرش برنداشته بود و دائم میگفت *که چی بشه*...
حتی وقتی دراز کشیده و به آسمون خیره شده بود و خرماهارو میچِپوند توو دهنش، میگفت *که چی بشه*.
حتی روزی که *وجود* با عصبانیت سرش داد کشید که یعنی چی؟ دیگه شورشو در آوردی... بسه دیگه!
گفت *که چی بشه*.
و خیلی *حتی*های دیگههه، که شاید از حوصلهی آستانهی دیداری و شنیداری شما خارج باشه.
تقریبا چند سالی میشد که به این مرض دچار شده بود ولی از اونجایی که دیر برای درمان اقدام میکنه، بیماری توی وجودش نهادینه میشه و کمیسیون پزشکیای براش ترتیب میدن و به این نتیجه میرسن که یه لِوِل ازش کم کنن تا با عنوان جدیدش راحتتر بتونه به زندگیش ادامه بده و عسر و حرجی بهش نباشه، هر چند که با این حرفا و این عناوین نمیشه از کسی سَلب ِ مسوولیت کرد...
بهرحال این ریختی میشه که، از *هدفمند* بودن به *بیهدفی* تنزل شخصیت پیدا میکنه.
هیچی سر ذوقش نمیآورد و اکثر حساباشو بسته بودن.
آخه کی میاد روی کسی که در هر شرایطی با بیتفاوتی میگه *که چی بشه* حسابی باز کنه.
چند وقت پیش توی محل کارش، به جای راه انداختن کار ارباب رجوع انقد بهشون گفته بود *که چی بشه* دست آخر مدیر عذرشو میخواد و اخراجش میکنه.
تو بگو یه ذره، اندازه اَرزنی کَکِش بِگَزه؟ موقع رفتن هم خیلی شیک بهش میگه *که چی بشه* و درو محکم پشت سرش میبنده.
چه وقیح!...
وقتی هم میرسه خونه، «🛌خودشو از داخل پالتوش در میآره و پرتش میکنه روی تخت🛌» بعد پوزخندی میزنه و میگه *که چی بشه*.
موقع شام خوردن *که چی بشه*
موقع حموم کردن *که چی بشه*
حتی موقع اجابت مزاج میگفت *که چی بشه*.
به قطع و یقین یه روز که لِنگ ظهر از خواب پا میشه تا مثل همیشه به یه روز گَندِ *که چی بشه* دسترسی پیدا کنه؛ با پیامکی از *ستاد پیشگیری* مواجه میشه مبنی بر اینکه؛
*با درود
جناب *وجود* دست از هدفمند، بیهدف، اصلا هر چی هدف توی دنیاست شست و روی طنابی که در حیات خانهی شماست، پهن کرد*
اونوقته که خر بیار و باقالی بار کن!...
اما نه...
نه خری اومد نه باقالیای بار شد...
فقط از توی آشپزخونه صدای گوشخراشی به گوش رسید که بلند میگفت؛
هی راوی!
*که چی بشه*
بنداز دورررررررر اون ماسماسَکوووو...
خواستم یه تووو دهنی بهش بزنم ولی حیف که نویسندهی لاکردار کاراکتر منو وارد بازی نکرد تا حسابی حالشو بگیرم!...
خلاصه درسته که *وجود* برای همیشه *هدف*رو از زندگی حذف کرد ولی میدونست که دیر یا زود جامعهش با خطر بزرگی به اسم *پوچی* دستوپنجه نرم خواهد کرد برای همینم از بهترین کرمهای ضد پوچی و بیهودگی به پوستش میمالید تا حفظ ظاهر کنه.
*شاهزاده*
پینوشت: 🛌 بخشی از شعر زیبای «بوف کور» اثر استاد سپیدسرا جناب *مهدی حسنلو*
ادامه دارد...