سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 18 شهريور 1403
    5 ربيع الأول 1446
      Sunday 8 Sep 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        يکشنبه ۱۸ شهريور

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        دیوونه
        ارسال شده توسط

        محمدرضاذکاوتمند

        در تاریخ : دوشنبه ۷ خرداد ۱۴۰۳ ۰۳:۵۹
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۳۴ | نظرات : ۹

         
        (( داستان کوتاه))
        تو فامیل حرف افتاده بود که داییم عاشق شده…
        سنم خیلی کم بود نفهمیدم چی میگن
        از مادرم پرسیدم :
        دایی عاشق شده یعنی چی؟؟
        مامانم با کلی اخم گفت : هیچی 
         داییت 
        زده به سرش دیوونه شده!! دیوونه.
        باخودم فکر کردم 
        ای بابا …
        بیچاره داییم دیوونه شده…
        کمی که گذشت فهمیدم یکی از دختر های فامیل به نام مهدیه  هم
         زده به سرش و دیوونه شده …
        مثل داییم ٫٫
        همزمان با هم.
        دلم برای مادر بزرگم میسوخت ، تک پسرش دیوونه شده بود.
        چند ماه بعد مادرم سر سفره گفت :
        واسه مهدیه 
        خواستگار  اومده ،
        دختره داره خودشو از گریه میکشه…
        تعجب کردم با خودم گفتم : مگه دیوونه ها هم ازدواج میکنن…
        شب که داییم به خونه اومدنمیدونم چی شد از دهنم پریدو موضوع مهدیه را گفتم
         باید می بودید و میدیدید چطوری خودشو به در و دیوار میزد دایی انگار درد داشت  هی به خودش میپیچید.
        خیلی طول کشید تا بفهمیم دایی از اینکه میخوان مهدیه  را شوهر بدن ناراحت بود.
        شب عروسی مهدیه  که رسید مادرم و مادربزرگم و بابام  دایی راتو ی اطاقش زندونی کردن تا  نیاد عروسیه مهدیه  دیوونه را خراب کنه.
        دایی مرتب خودش رو به در میکوبیدو داد میزد گریه میکرد و فحش میداد.
        رفتیم عروسی…
        دخترک دیوونه  
        برعکس همه ی عروس ها که میخندنداین گریه میکرد.
        تموم زحمات اقدس آرایشگر را هم  به باد داده بود.
        مادرمم ناراحت بود
        فکر کنم همه دلشون به حال دایی میسوخت چون از رفتارش مشخص بود دیوونه نیست و سالمه .
        شب که برگشتیم خونه مامان با اضطراب  کلید انداخت و در اطاق دایی را باز کرد…
        دایی کف اطاق خوابش برده بودمادرم بالای سرش رفت و…
        رنگ دایی شده بود عین گچ
        مادرم جیغ میزدو به سرو صورتش میکوبید
        با سروصدای مادرم همسایه ها اومدن تو خونه ی ما…
        قلب داییم وایستاده بود
        اونروزبود که  فهمیدم دیوونه ها قلب ضعیفی دارن
        و دیوونه های عاشق
        قلبشون خیلی ضعیفه و باید مواظب  قلبشون باشید.

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۱۴۷۷۱ در تاریخ دوشنبه ۷ خرداد ۱۴۰۳ ۰۳:۵۹ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        شاهزاده خانوم
        دوشنبه ۷ خرداد ۱۴۰۳ ۲۰:۰۸
        ای خدایااااا..😔😔😔😔
        چرا خوندمش..😔😔
        دلم نمی‌خواد واقعنی باشععع..🥺
        نیاید مثل باکلاساااا بگید
        درود بر شما خاااانوم..
        متاسفانه داستانک ما واقعنی بود..🤨

        درودتان خندانک خندانک
        خیلی متاثر شدم خندانک خیلی زیاد..🥺
        باحال نوشته بودید و بسیار بااحساس خندانک خندانک
        موفق باشید خندانک
        محمدرضاذکاوتمند
        محمدرضاذکاوتمند
        جمعه ۱۱ خرداد ۱۴۰۳ ۰۰:۲۴
        سلام شاهزاده خانم
        مناسفانه منم متاثرم
        ممنون که وقت گذاشتی و خوندی🌷🌷🌷🌷
        ارسال پاسخ
        محمدرضاذکاوتمند
        محمدرضاذکاوتمند
        ۱۳ روز پیش
        درود
        سپاس از شما به مهر خواندید
        ارسال پاسخ
        جواد کاظمی نیک
        دوشنبه ۷ خرداد ۱۴۰۳ ۰۸:۱۲
        داستان کوتاه وپرمفهوم بود احسنت برشما 🌹🌹🌹خوش آمدید 🌹🌹☘️☘️🍀🍀🌿🌿🌿🌿🌹🌹🌹🌹🌼🌼🌼🌼🪴🌹🌹🌹💐💐💐🌸🌸🌸🪷🏵🏵 🌹🌹🌹🌹🌹☘️☘️🍀🍀🌿🌿🌿🌿🌹🌹🌹🌹🌼🌼🌼🌼🪴🌹🌹🌹💐💐💐🌸🌸🌸🪷🏵🏵 🌹🌹🌹🌹🌹☘️☘️🍀🍀🌿🌿🌿🌿🌹🌹🌹🌹🌼🌼🌼🌼🪴🌹🌹🌹💐💐💐🌸🌸🌸🪷🏵🏵
        محمدرضاذکاوتمند
        محمدرضاذکاوتمند
        جمعه ۱۱ خرداد ۱۴۰۳ ۰۰:۲۵
        درود برشما جناب کاظمی عزیز
        ممنونم🌺🌺🌺🌺🌺
        ارسال پاسخ
        محمدرضا آزادبخت
        دوشنبه ۷ خرداد ۱۴۰۳ ۲۰:۲۹
        درود زیبا و غم انگیز بود
        محمدرضاذکاوتمند
        محمدرضاذکاوتمند
        جمعه ۱۱ خرداد ۱۴۰۳ ۰۰:۲۶
        درودبر شما جناب آزاد بخت
        سپاس🌹🌹🌹🌹
        ارسال پاسخ
        مریم عادلی
        سه شنبه ۸ خرداد ۱۴۰۳ ۱۴:۵۸
        درود برشما
        یه لحظه به داستان توجه نکردم فک کردم ...
        خیلی عالی نوشتین
        محمدرضاذکاوتمند
        محمدرضاذکاوتمند
        جمعه ۱۱ خرداد ۱۴۰۳ ۰۰:۲۷
        درود بر شما خانم عادلی عزیز
        سپاس از شما💐💐💐💐💐
        ارسال پاسخ
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0