سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

چهارشنبه 16 آبان 1403
    5 جمادى الأولى 1446
    • ولادت حضرت زينب سلام‌الله عليها، 5 هـ ق، روز پرستار و بهورز
    Wednesday 6 Nov 2024
      مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

      چهارشنبه ۱۶ آبان

      پست های وبلاگ

      شعرناب
      صبا کاظمیان شاعر تهرانی
      ارسال شده توسط

      لیلا طیبی (رها)

      در تاریخ : چهارشنبه ۲۴ خرداد ۱۴۰۲ ۰۲:۴۶
      موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۲۲۳ | نظرات : ۵

      بانو "صبا کاظمیان" شاعر و پژوهشگر ادبی، زاده‌ی یک مرداد ماه ۱۳۶۲ خورشیدی در تهران است.
      وی دکترای زبان وادبیات فارسی از دانشگاه شهید بهشتی تهران دارد.

      ▪کتاب‌شناسی:
      - رودهای بی‌خانه 
      - کوچ مرغابیان، دو برکه‌ی متروک
      - پریشانسالگی 
      - شاعرانه‌های باد
      و...
       
      ▪نمونه‌ی شعر:
      (۱)
      آن دو انگشت پير 
      ﺳﺎﻝهاست 
      چيزي به جز زمان
      نشانم نداﺩﻩاند 
      من اما نگاه می‌كنم هنوز!
      نگاه می‌كنم 
      و اسفنديار غمزﺩﻩای
      تمام تنش چشم می‌شود
      می‌دانم 
      چيزی به جز زمان
      ما را نخواهد كشت 
      آی تنهایی!
      كه 
      شماﺭﻩات را
      در تواﻟﺖهای عمومی نوﺷﺘﻪاند 
      و نشانی‌ات را
      فاﺣﺸﻪها 
      در ﺳﻴﻨﻪی مردها پيدا كرﺩﻩاند 
      از دست تو هم ديگر كاری بر نمی‌آيد 
      می‌دانم 
      چيزی به جز زمان
      ما را نخواهد كشت ...
      ما جهان را
      به هم رﻳﺨﺘﻪتر از تخت 
      مچاﻟﻪتر از اﺳﻜﻨﺎﺱها به جا گذاشتيم 
      با چند چروك تازه به پيشانی 
      جهان پير است 
      می‌دانم
      چيزی به جز زمان
      ما را نخواهد كشت.

      (۲)
      آرزویی اگر داشتم 
      می‌جنگيدم
      پيروز می‌شدم!
      افسوس
      دوران سربازی‌ام
      در صلح می‌گذرد.
       
      (۳)
      پنهانت کردم
      مثل اولین نشانه‌ی پیری
      پنهانت کردم
      و دانستم 
      دیوارهای جهان
      از صدای گریه بلندتر است...
       
      (۴)
      اين ابرها 
      مرا با خود به جايی نمی‌برند!
      لاكپشتی وارونه‌ام
      كه تماشای آسمان را
      ترجيح داده است.
       
      (۵)
      پرده‌ها را کشیده‌ام
      اما 
      شب به خانه درز کرده است 
      تکه‌های یک چراغ شکسته،
      نه!
      ستاره‌ها به پایم فرو می‌روند 
      رد خون را بگیر 
      از همین شعر می‌رسی به خیابان
      به میدان
      به ساعت 
      که عقربه‌هایش دقیق لنگ می‌زنند 
      می‌رسی به پای پدر
      که گوشتش  
      راه را برای گلوله باز کرد
      استخوانش بست 
      و پوستش 
      جای زخم را فراموش کرده است 
      مثل نام قبلی میدان
      نام قبلی شهر 
      ...
      رد خون را بگیر
      می‌رسی به پای پدر
      که از گلوله‌های مانده در تنش 
      فرار می‌کند...

      (۶)
      جنگ تمام شد 
      و مرزها 
      همانجا که بودند ماندند...
       
      (۷)
      آسمان
      خراشی به صورتش دارد
      و من 
      به زمستانی بازﮔﺸﺘﻪام
      كه ﺳﺎﻝهاست 
      با ﻟﺒﺎﺱهای گرم
      از چمدان بيرون نياﻣﺪﻩست.
      راستی
      ﺑﺮﺝها 
      اگر شكوفه می‌دادند 
      تفاوت ﻓﺼﻞها را می‌دانستم!
      آسمان
      خراشی به صورتش دارد
      و من به زخمی عميق فكر می‌كنم 
      كه مهربانت كرده بود
      خوب شد 
      كه فهميدم
      خوب شد فهميدم
      تنهایی‌ام
      ﺁﻥقدر بزرگ است 
      كه پشت رابطه پنهان نمی‌شود
      پس اﻳﻦ همه سال
      در تنت تنها 
      به آخرين روز جوانی‌ام باز می‌ﮔﺸﺘﻪام؟!
      به آخرين بوﺳﻪای
      كه پس از آن
      بارها بوسيده بودمت؟!
      آسمان
      خراشی به صورتش دارد
      و من 
      به آﺩﻡﺑﺮفیام فكر می‌كنم 
      كه زير برف
      پنهان‌ست 
      و اين زمستان مختصر 
      حتا ﻟﺒﺎﺱهای گرم را
      از چمدان بيرون نمی‌آورد...
       
      (۸)
      سرزمین من!
      کدام مصرع از رباعی فصل‌ها را
      فراموش کرده‌ای
      که کوچ می‌کنند و بر نمی‏گردند؟
       
      (۹)
      مادرم پیر شد 
      احساس می‌کنم 
      دیوار
      به پیچکش تکیه داده است.
       
      (۱۰)
      از مرگ با یک تیر 
      می‌توان خلاص شد 
      اما امید...
      زندانی ابدی‌ست 
      که هر صبح 
      در سینه‌ام بیدار می شود
      و می‌پرسد؛
      تا ابد چند روز مانده رفیق؟

      گردآوری و نگارش:
      #لیلا_طیبی (رها) 

      ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
      این پست با شماره ۱۳۵۲۴ در تاریخ چهارشنبه ۲۴ خرداد ۱۴۰۲ ۰۲:۴۶ در سایت شعر ناب ثبت گردید

      نقدها و نظرات
      نرگس زند (آرامش)
      چهارشنبه ۲۴ خرداد ۱۴۰۲ ۱۰:۴۴
      خندانک خندانک خندانک
      نیلوفر تیر
      چهارشنبه ۲۴ خرداد ۱۴۰۲ ۲۰:۰۸
      چه قلم زیبایی دارند بسیار زیبا بود اشعاری که انتخاب کردید خندانک درود بر شما و سپاس از اشتراک خندانک خندانک
      جواد کاظمی نیک
      چهارشنبه ۲۴ خرداد ۱۴۰۲ ۲۰:۱۹
      🌺🌺🌺🌺
      🌼🌼🌼
      🏵🏵
      💐
      عارف افشاری  (جاوید الف)
      چهارشنبه ۲۴ خرداد ۱۴۰۲ ۲۱:۰۳
      خندانک خندانک خندانک
      زهره دهقانی ( شادی)
      پنجشنبه ۲۵ خرداد ۱۴۰۲ ۱۱:۲۵
      خندانک خندانک خندانک
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      1