پنجشنبه ۱ آذر
کمی بعد از آخرین گلوله
ارسال شده توسط ابراهیم کریمی (ایبو) در تاریخ : جمعه ۴ شهريور ۱۴۰۱ ۱۷:۰۱
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۶۸۲ | نظرات : ۳۷
|
|
دیگر صدای آشنایی جز گلوله نبود،مرد و زن کوچک و بزرگ،مقدار توشۀ ناچیزی که باید ببرند به دوش گرفته بودند و کولیوار راه افتاده بودند.همه جا پر بود از صدای انفجارهای مهیب و غرش تانکها و گلولهها و خاک و خل های دم مرگ.کسی به فکر کسی نبود.قبیله خیلی وقت بود معنایش را از خیلی زیاد به یک نفر رسانده بود.توطئه چینان جاه طلب،رهبران دروغین نیز مدام صدای شلیک دلخواهتر و هیجان انگیزتری میخواستند.و این چنین بود که گلولهها هر لحظه عمیقتر و گودتر و دورتر گام بر میداشت.کسی جز ویرانی نمانده بود.و در این میان مهرهای خارج از گود،روی تختخواب آهنی زوار در رفتهای دراز کشیده بود،دیگریی چون او،کنارش نشسته بود،چپق میکشید،عمیق پک میزد و به همرزمانش که در گودال پیچ و خم نظریههای جاه طلبان سنگر گرفته بودند و حصار گلوله،امانشان را بریده بود،پوزخند میزد.خود او نیز کمی قبل از آخرین گلوله،در یکی از همین سنگرها بود و با همان نبض فکر خیز بر می داشت که آنها میاندیشیدند،با تمام وجود فکر میکرد،هدف مقدسی را جلو رفته است ...البته کمی بعد از آخرین گلوله همه چیز تغییر کرد.در آنی به دیدار با دیکتاتوری که مدال بر سینهاش کوبیده بود رفت.او را در زیر سایه،در خوش آب و هواترین ناحیهای که،صدای گلوله،نه!صدای پشهای نیز نمی آمد او را یافت.فکرش را بلند بلند میخواند،این زبان نفهمها کی میخواهند بفهمند!مهره خوب،مهرهایه که دو قدم با گلوله جلوتر برود.چه فرقی میکند چه سه هزار چه سی هزار،باید جهان را زیر چکمههای من بیاورند،جان دادن،جان باختن برای من و دل خواستههایم ...آن وقت هی میگویند عقب نشینی! عقب نشینی ... و آن مهرۀ بیچاره چه دیر فهمید که او وگلوله جز بیچارگانی نبودند که گرفتار رقص بدویی بودند که به ساز دیکتاتوری می رقصیدند.
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۱۲۳۹۷ در تاریخ جمعه ۴ شهريور ۱۴۰۱ ۱۷:۰۱ در سایت شعر ناب ثبت گردید
نقدها و نظرات
|
سلامت باد! سلامت باد! سلامت باد! ادامه کامنت قبلی است برای پور صالح جا نشد اومد این جا خوبه که اگر هیچ اشتراکی نداشته باشیم در تداعی نوشته ها اندک شباهتی داشته باشیم | |
|
سلام شاید الان کمی بهتر شد البته هنوز چکش کاری لازم دارد | |
|
سلامی دوبار بله خیلی خوب شد اون (و) بین او و گلوله رو حدس زدم که جا افتاده بقیه شم با ویرایش خیلی خوب شد، یه قطعاتی از پازلی که توی ذهنتون بود جاش خالی بود توی متن، که با ویرایش درست شد البته یه قسمتی از کامنت اولم شوخی بود قصد جسارت نداشتم ممنونم بخاطر پاسختون و مهمان نوازیتون | |
|
سلام و درود بر استاد زارع ارجمند می دانم من خود مدام در حال شوخی و کامنتهای نه چندان جدی برای دوستان هستم.پس قطعا تا حدودی دستت آمده که من چندان خشک و جدی و غیر قابل انعطاف نیستم و شما عزیز و بزرگتر مایی و هر آنچه دلت می خواهد بگو نازنین البته سنگ ریزه های تلنگر شما کار خودش را کرد گفتم یا خدا این حتماً حق مطلب ادا نشده است... بازهم ممنون از تذکر به موقعت نازنین | |
|
زنده باشید لطف دارید | |
|
سلام جناب فریاد درست حدس زدید اون هم سخت | |
|
بله زیادی خارج میزدیم اگر ریسمان جناب زارع ارجمند نبود | |
|
سلام برآقا امیر حسین عزیز ومهربان ممنونم نازنین از لطف و همراهی زیبا نگرت دلت خوش و روزگارت همیشه آفتابی باد البته آفتابی ملایم | |
|
این سلام چیست؟! چگونه است آن همه زیبا مانده آن هم از پس آن همه تکرارهای ملال آور از یاد رفته ؟! نمی دانم آن همه زیبایی از چیست؟! پیوند با کدامین همیشه بهار دارد ولی می دانم جاویدان ترین هدیه است پس سلامت باد سلامت باد سلامت باد | |
|
سلام بر دوست خوبم آقا احسان عزیز و البته آشنا به لایههایی از تاریخ که معنای تکرار را بهتر خواهد فهمید جنگ مقوله ای تکرار شونده که برنده بازنده ای ندارد اگرچه شاید دست یکی در پیروز میدان بلند باشد هدف این نوشته آن بود که اگر روزی قرار باشد بجنگیم باید با وضوح بدانیم برای کی و چی و چرا به میدان آمده ایم و الکی گوشت قربانی نباشیم. شاید و دل خوش و به دور از هر نوع خروس جنگیی باشید | |
|
سلام و عرض ادب جناب شفیعی ارجمند شما بسیار به من لطف دارید و از این بابت خدا راشکر می کنم و سپاسگزار اما جنگ مقولۀ عجیبی است هیچ وقت یا ما دست از سر او بر نمی داریم یا او از ما ،ما هنوز در میان آتش افروزی ها و خصومت های گوناگون پنهان و آشکاری هستیم که به حال من نوعی زیر دست سودی نخواهد داشت. برشت می گوید... وقتی آخرین جنگ تمام شد،پیروز مندان بودند و شکست خوردگان ، فرو دستان سرزمین مغلوب گرسنگی می کشیدند.... فرودستان سرزمین فاتحان نیز... بار دیگر حضور شما را ارج می نهم جناب شفیعی مهربان شاد و به دور از غم باشید | |
|
سلام بر آقا گلی ایوری عزیز صبح و روز و روزگارتان به خیر باد ممنونم از لطف شما دقیقاً! اما گاهی جنگ اجتناب ناپذیر است ولی تا ریشش را به ریشه ات نبسته برحذر بودن را پیشنهاد می کنم سپاس از حضور مهربانت | |
|
سلام و درودها بر آقا شاهین زراعتی رضایی (آرمان خان)عزیز یاد آن حکایت افتادم که میگویند دیر وقتی شمس المعالی راهش به کاروانی خورد دیر وقت رسید در زد! گفتند کیستی؟! گفت شمس المعالی قابوس ابن وشمگیر از آل زیار...گفتند ما برای این همه جا نداریم اما دل ما برای تمام ایل و طائفه ی شاهین خان جا دارد ممنونم از لطف و مهربانیت نازنین | |
|
سلام درود بر سارا خانم ارجمند آن و دقیقه هایتان لبریز از شادابی و صلح بله متاسفانه جنگ،گنجی برای زیر دستان نیست با اندیشۀ صلح برای همۀ جهانیان ممنونم از حضور سبزتان | |
|
سلام و عرض ادب آقا مهدی مهربان باور میکنید نبودت را احساس می کردم ممنونم از حضور سبز و زیبایت برقرار باشید عزیز جان برادر | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
تند و تیز بگم و برم
راستش منم.. قبل ویرایش.. انتهای نوشته رو متوجه نشده بودم
اما حال دانستیم
و بسیار هم عالی بود
و جالب.. راستش یه موضوعی توی ذهنم برای نوشتن هست.. تا خط اول رو خوندم.. اون برام تداعی شد.. البته کمی شباهت دارند.. ولی خب.. تداعی شد دیگه
موفق باشی