سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 9 فروردين 1403
    19 رمضان 1445
    • ضربت خوردن حضرت علي عليه السلام، 40 هـ ق
    Thursday 28 Mar 2024
      به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

      پنجشنبه ۹ فروردين

      پست های وبلاگ

      شعرناب
      شب تلخ (۳)
      ارسال شده توسط

      عسل ناظمی

      در تاریخ : دوشنبه ۱۰ مرداد ۱۴۰۱ ۰۷:۰۲
      موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۳۲۶ | نظرات : ۳

      اما نمی خواستم طوری رفتار کنم که بقیه پرسنل و از جمله  خانم‌کارلا هم‌ متوجه بشه! یه لیوان آب برای خودم ریختم و کمی از اون را خوردم و گفتم موسیو ژوزف دو کاندری گانه. بهتره از دفتر من بروی بیرون و دیگه اینجا نبینمت و این‌کیف لعنتی را هم‌ با خودت ببر! و گرنه اول به پلیس و بعد به مادام کارلا اطلاع میدم. ضمنا  من یک ایرانی هستم و افتخار میکنم به اصل و ریشه خودم. خیلی زوده شماها ما ایرانی ها را بشناسید. فکر کردید برای پول تن به هر کاری میدهیم.‌ و به این سینیوره پائولو هم‌ بگو کارت درست یا اشتباه  من‌۱ دلار از پولهام‌ از راه قمار نبوده و حاصل دسترنج خودمه  و حاضر نیستم ‌۱ دلار هدیه از راه نامشروع وارد زندگیم‌ بشه‌ و بهتره اون هم‌ دست از اینکار ها برداره. و جواب منم‌ منفیه. ژوزف در حالی که داشت چمدان پولها را برمیداشت گفت تو فکر می کنی  خانم کارلا نمی دونست.  پائولو  از دوستان خانوادگی خانم کارلا و شوهرش دیه گو هستند  و امشب یا فردا عازم ویلای اون در نزدیکی های مونترال هستند. از تو دعوت نکرد همراهشون بروی؟ من بودم که قبول می کردم.‌ پائولو یک کارخانه دار بزرگ و دارای چندین فروشگاه بزرگ و زنجیره ای و چند برج کاندو  هست و اصلا قمار باز نبوده و نیست و بلد هم‌ نبود بازی کنه چون‌ تو هم بلد نبودی و متوجه نشدی. اما خوشم‌ اومد که همکار زرنگی هستی. مادام عسل، بنظرم به بخت خودت پشت پا داری میرنی! شانس یکبار در میزند خانم‌ خوش شانس!!!  
        به یک باره  هنگ کردم! یعنی چی؟  چرا از این راه؟ چرا خود خانم کارلا چیزی نگفت؟ یعنی اینها فرهنگشون‌ اینطوریه اول رابطه بعد ‌اگر خوششون ‌اومد مدتی در رابطه و بعد خواستگاری! بله درست  فکر می کردم،  فرهنگ‌ غربی است‌. ( خیلی افراد سرشناس هم‌ همینکارها را می کنند چون بعد ازدواج نصف ثروتشون به همسرشون‌ میرسه و نمی خواهند تن به ازدواج باوهر کسی را بدهند مگر با شناخت کامل و گاهی چند فرزند دارند و هنوز تو رابطه هستن و ازدواج نکرده اند.) و با فرهنگ ناب و اصیل ما ایرانی ها فرق داره.‌     اون روز تا آخر وقت تو مرکز موندم‌‌ و به اتفاقات دیشب و امروز و سرنوشتم فکر می کردم،  خانم کارلا هم‌ موقع رفتن اومد دفترم و خداحافظی کرد و رفت. انگار تمام اتفاقات را میدونست.حرفی که صبح زده بود را دیگه نزد. انگار میدونست من نیاز به تمرکز فکری دارم و انتظار همین را هم داشت.‌ به هر حال یک روانشناس خبره و با تجربه بود.   اما من‌ اصلا به این موضوع و رابطه و ازدواج فکر نمیکردم. (یاد دوستی فیس بوکی سابق( سوفیا مکرمتی ) افتادم که چند سال قبل اومده بود کانادا و در یک جواهر فروشی کار می کرد و با یکی از سرمایه گذاران آن برند جواهر سازی که فوتبالیست سرسناس هلندی( سیدروف) بود، آشنا شدن و در یک رابطه و ازدواج هستن و الان  نمایندگی دوبی را دارند. ) 
        از پنجره بیرون را نگاه کردم  هوا ابری شده بود و نم‌نم بارونی میومد.  
        در دفترم زده شد،  خانم ماساما (پیرزن آفریقایی الاصل و‌ نیجریه ایه و مسلمان ) خدمتگزار و نظافت چی مرکز بود و اومده بود اتاقم را تمیز کنه. گفتم‌ ماساماعزیزم بیا داخل و مشغول نظافت و تی کشیدن شد و دستی به همه جا کشید و گفت من کارم تمومه و شما می مونید؟ کمکی از دست من برمیاد براتون انجام‌ بدم؟  رفتم بغلش کردم و گفتم دلم‌ هوای مادرم را کرده دستی روی سرم کشید و بغلم کرد و سرم را گذاشتم رو شونه اش و آرام ‌گریه می کردم. گفتم‌ چقدر آرامش بخشه آغوشت و بوی مادرم را میده! چند بار سرم را بوسید و می گفت عزیزم! عزیزم!  درکت می کنم!    وقتی داشتم میرفتم کنار در ایستاده بود و با نگاه گرم و  مهربونش بدرقه ام میکرد. طبق روزهای آخر هفته،  دست کردم در کیفم و مقداری اسکناس حدود ۲۰۰ دلار بهش دادم  و‌ گفتم آخر هفته ای خوبی داشته باشید.    هوا بارانی بود و سوار ماشینم شدم. رادیو فارسی تورنتو  داشت آهنگ ‌پخش می کرد نمی دونم حال من را فهمیده بودن که حال منم بارونیه و ترانه بارون می بارد امشب امید پخش میشد و منم‌ همراهش زمزمه می‌کردم و اشکهام جاری بود " در نگاهت مانده چشمم شاید از فکر سفر برگردی امشب از تو دارم یادگاری سردی این بوسه را پیوسته بر لب قطره قطره اشک چشمم می چکد با نم نم باران به دامن بسته ای بار سفر را با تو ای عاشق ترین بد کرده ام من ..." .  
        باران همچنان می بارید. من در پشت  پنجره باران زده  اتاقم به قطره های بارانی که روی شیشه چون اشک جاری بودن خیره شده بودم..... در دلم همه را بخشیده بودم. ژوزف و پائولو  و خانم کارلا،  فقط برای سادگی خودم گریه می کردم و اینکه خدا را شکر اتفاقی برام نیوفتاد و اینکه میخواهم‌ سالم زندگی کنم.    

      ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
      این پست با شماره ۱۲۳۱۸ در تاریخ دوشنبه ۱۰ مرداد ۱۴۰۱ ۰۷:۰۲ در سایت شعر ناب ثبت گردید

      نقدها و نظرات
      حسین رضایی(آشنا)
      دوشنبه ۱۰ مرداد ۱۴۰۱ ۱۴:۲۸
      سلام و احترام
      خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
      عسل ناظمی
      عسل ناظمی
      پنجشنبه ۱۳ مرداد ۱۴۰۱ ۲۳:۴۰
      درود بر شما.
      سپاسگزارم از جنابعالی🙏🏾🙏🏾🙏🏾🌹🌹🌹🌱
      ‌متاسفانه خاطره و داستان واقعی از زندگی طرفدار و خواننده نداره. تخیلی توسط یه نویسنده که پایش را از اتاقش بیرون نگذاشته نوشته بشه صدها خواننده و لایک داره. هدف نوشتن‌درس عبرت گرفتنه نه چیز دیگه. 🤔😥
      ارسال پاسخ
      حسین رضایی(آشنا)
      جمعه ۱۴ مرداد ۱۴۰۱ ۱۸:۰۶
      سلام و احترام
      اتفاقا خلق این نوع نوشته ها شجاعت زیادی میخواهد که خدا رو شکر شما از آن بهره مندید.
      مطمئن باشید که نوشته هاتون عالی هستن . خندانک خندانک خندانک
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      0