سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 22 آذر 1403
    12 جمادى الثانية 1446
      Thursday 12 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        پنجشنبه ۲۲ آذر

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        استاد منوچهر آتشی
        ارسال شده توسط

        ابوالفضل احمدی

        در تاریخ : دوشنبه ۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۰ ۰۳:۰۶
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۳۳۴ | نظرات : ۸

         
        استاد منوچهر آتشی 🌻
        (زندگینامه خودنوشت و تعدادی از برگزیده اشعار)
        🌻دوم مهر 1310 - 29 آبان 1384
        دوم مهرماه 1310 در روستای به نام "دهرود" دشتستان (شهرستانی در استان بوشهر) جنوب متولد شدمٰ خانواده ما جزء عشایر زنگنه كرمانشاه بودند كه در حدود 4 نسل پیش به جنوب مهاجرت كرده بودند.
        نام خانوادگی من به دلیل اینكه نام جد من "آتش‏خان زنگنه" بود "آتشی" شد، پدرم فردی باسوادی بود و به دلیل علاقه‏ ای كه سرگردی در جنوب که به رضاخان كوچك مشهور بود، پدرم را به بوشهر انتقال داد و پدرم كارمند اداره ثبت و احوال بوشهر شد.
        در سال 1318 به مكتب خانه رفتم در همان سال‏ها قرآن و گلستان سعدی را یاد گرفتم ولی به دلیل شورشی كه در آن شهر شد سال دوم را تمام نكرده بودم از كنگان به بوشهر رفتم و در مدرسه فردوسی بوشهر ثبت نام كردم و تا كلاس چهارم در این مدرسه بودم و در تمام این دوران شاگرد اول بودم و كلاس پنجم را به دلیل تغییر محل سكونت در مدرسه گلستان ثبت نام كردم.
        كلاس ششم را با موفقیت در دبستان گلستان به پایان رساندم، در این سال‏ها بود كه هوایی شدم و دلم برای روستا تنگ شد و با مخالفت ‏هایی كه وجود داشت دست مادر دو برادر و خواهرم را گرفتم به روستا بازگشتیم و در چاهكوه بود كه با عشق آشنا شدم و اولین شعرهایم نیز مربوط به همین دوران است.

        البته مساله علاقمندی من به شعر و شاعری به دوران كودكی ‏ام باز می‏گردد خیلی كوچك بودم كه به شعر علاقه ‏مند شدم، اما اولین تجربه عشقی در چاهكوه اتفاق افتاد او نیز توجهی پاك و ساده دلانه به من داشت، آن دختر خیلی روی من تاثیر گذاشت و در واقع او بود كه مرا شاعر كرد.
        شاعر مجموعه "آواز خاك" در ادامه با بیان این نكته كه در آن سال‏ها ترانه ‏های زیادی سرودم و به دلیل نرسیدن ما به هم و ازدواج آن دختر با مرد دیگر و سرطانی كه بعدها به آن دچار شد رد پایی این عشق در تمام اشعار من به چشم می‏خورد.
        پس از آن به بوشهر بازگشتم و دوره متوسطه را در دبیرستان سعادت به پایان رساندم, در آن سال‏ها بود كه اشعارم را روزنامه‏ های دیواری كه در این مدرسه درست كرده بودیم منتشر می‏كردم و حتی در این سال‏ها در چند تئاتر نیز نقش‏هایی ایفاء كردم.
        او در ادامه با بیان این نكته كه پس از اتمام دوره دبیرستان به دانش رای عالی راه پیدا كرده است و به عنوان معلم مشغول به تدریس شده, گفت: در همین سال‏ها اولین شعرهایم را در مجله فردوسی منتشر كردم و این شعرها محصول سرگشتگی در كوه‏ها و دره‏ هاست كه به صورت ملموس در اشعار من بیان شده‏ اند.
        من تاكنون دوبار ازدواج كرده ‏ام كه هر دو بار كه بی‏ثمر بوده است، همسر اولم با این كه دو فرزند از او داشتم (البته پسرم مانلی به دلیل بیماری كه داشت فوت كرد) به دلیل اینكه من حاضر نشدم با او به آمریكا بروم از من جدا شد و دخترم شقایق نیز در حال حاضر در آلمان وكیل است. در سال 1361 ازدواج دیگری داشتم كه آنهم به انجام نرسید و یك دختر نیز از این ازدواج دارم.

        فعالیت هایم را با آموزش و پرورش آغاز كردم البته شغل‏های متعددی را تجربه كردم، مدتی با صدا و سیما همكاری داشتم، مسئول شعر مجله تماشا بودم ، مشاور ادبی نشریات و انتشارات مختلف بوده‏ام و در حال حاضر نیز در نشریه كارنامه مشغول هستم.
        من با این سن ام هیچ كتابی نیست كه در حوزه فعالیت‏هایم ناخوانده مانده باشد، اگر كسانی كه به شعر علاقه ‏مند هستند و حس می‏كنند قریحه شعری دارند به سراغ شعر بروند و گرنه به دنبال شعر رفتن كاری عبث و بیهوده است.
         
        منوچهر آتشی
        --------------------------------------------------------------------------
        🌻از نسل شاگردان نیما

        آتشی از آخرین بازماندگان گروهی بود که شاگردان بلاواسطه‌ی نیمای بزرگ محسوب می‌شدند. در کنار زنده یادانی چون مهدی اخوان ثالث و احمد شاملو، آتشی با نیما حشر و نشر بسیار داشت و در گسترش اوزان نیمایی و افزودن ابزارهای شعرنو نقش بزرگی ایفا کرد. زندگی شاعرانه‌ی او را شاید بتوان به دو دوره تقسیم کرد. در دوره شش ساله اول که از چاپ نخستین اشعار او در نشریات (1333) تا چاپ اولین دفتر شعر او(آهنگ دیگر-1339) به درازا کشید، آتشی بواسطه دلبستگی شدیدش به زندگی روستایی و غیر شهری، از استعاره ها، تمثیل‌ها و مضامین ویژه‌ای استفاده می‌کند که عمدتا با دریا، خلیج، کوه، دشت و بیابان، بیشه و علف، درخت و کلبه، پرچین واسب، درندگان و پرندگان و نظایر آن‌ها سروکار دارند و زندگی شهری را سرزنش و تحقیر می‌کنند.
         در این دوره، آتشی از اصطلاحات محلی نیز وام بسیار می‌گیرد. "اسب سفید وحشی/ بر آخور ایستاده گرانسر/ اندیشناک سینه‌ی مفلوک دشت هاست/ اندوهناک قلعه‌ی خورشید سوخته است/ با سر..."/ و یا/ "آمده‌ام از گرد راه گرم و عرق ریز/ سوخته پیشانیم زتابش خورشید/ مرکب آشفته یال خانه شناسم/ سم به زمین می‌زند که: در بگشایید/ آمده‌ام تا به/ پای دوست بریزم/ بسته به ترکم شکار کبک و کبوتر..."/ و یا/ "این روح سوگوار جنوبی/ بالای ابرها هم/ ما را رها نمی‌کند/ در ابر نیز دریا می‌بیند در دریا مرگ..."
        🌻پلنگ دره‌ی دیزاشکن

        در آغاز کار، نقد نویسان آن زمان و نیز جمع کثیری از شاعران شهرنشین، شعر آتشی را زیر پرسش بردند و او را "محصور در حصاری بسته" ،"فاقد جهان بینی کافی"، "روستایی" و "انزوا طلب"خواندند. فرخ تمیمی در کتاب پلنگ دره‌ی دیزاشکن (زندگی وشعر منوچهر آتشی) بر وجه عاطفی و روستایی شاعر جنوب تاکید می‌کند و از "شورش" او علیه مظاهر شهری سخن می‌گوید. آتشی با بردباری غیر قابل تصوری این اتهامات را تحمل کرد و سرانجام در سال‌های ابتدایی دهه‌ی 40 در نشستی که باحضور محمد علی سپانلو، جواد مجابی و محمود مشرف آزاد تهرانی(م.آزاد) به شعر او اختصاص داده شده بود، مباحثه زیر صورت پذیرفت:
        سپانلو گفت:
        "آتشی صاحب یک رمانتیسم مردانه است. اما در باره‌ی طبیعت وزمان، ذوق رمانتیک دارد و در مسائلی چون عشق جسمانی، ذوقی ندارد. آتشی درنتیجه‌ی شهر نشینی، کفاره‌ی نامنصفانه ای پرداخته و حتی روستایی گری سابق خود رادر تغزل از دست داده است."مجابی گفت:"...داشتن تفکر روستایی، با استفاده از فضای روستایی در شعر،تفاوت دارد. نگاه آتشی، نگاه یک تهران نشین به تهران نیست. نگاه یک روستایی است که به خاطر عقیده یی که دارد،می ترسد. روابط شهری برایش ناشناخته است. قابل تشخیص نیست. درحالی که شاعری که شهرنشین باشد، از سطحی فراتر به مظاهر می‌نگرد..."

        آتشی در پاسخ گفت:
        "نیمای بزرگ سروده:
        ازپس پنجاه و اندی زعمر
        نعره بر می‌آیدم از هر رگی
         کاش بودم باز دور از هرکسی
         چادری و گوسفندی و سگی
         و یا در جای دیگر باز هوای فضای روستانشینی خود را کرده و سروده:
         من از آن دونان شهرستان نیم
         خاطر پردرد کوهستانی‌ام!
         نیما مثل من روستایی کامل بوده! یا من مثل او... کسانی که در نقد شعرهای من فقط یک بعد یا یک وجه عاطفی به قول خودشان "شورش" علیه مظاهر شهری گری را وجهه‌ی مطالعه و بررسی شعر من گرفته اند، یک صدا نوشته‌اند که فلانی سراسر نوستالژی گذشته و روستاست! ولی هیچ کدام درباره‌ی نیما چنین نگفته‌اند. همین مطلب به ظاهر نوستالژی روستا یا در واقع "شورش" علیه وضع موجود آیا آن قدر اهمیت ندارد که مورد بازبینی و بررسی دقیق تر قرار گیرد؟ آیا حضور مستمر این  به ظاهر غم غربت روستا در شعر یک شاعر، نشانه‌ی طبیعی بودن و حقیقی بودن حضور او درمقایسه با حضور ژورنالیستی بسیاری دیگر، حتی از معاریف در عرصه ادبیات مدرن ایران نیست؟.....
        🌻پژواک نام نیما

        منوچهر آتشی در آغاز دفتر "زیباتر از شکل قدیم جهان " شعری در "ستایش نیما" نوشته است، که جدا از ارزشهای زیبایی شناسانه، در نکته‌ای از آن می‌توان تامل کرد:
        از حجره‌ها که برون آمدم
         از غارها و از کمر جانور
         از دیرها و معبدها که بیرون زدم
         از خواب مردگان
        .......
        نام تو را برابر کوه بانگ زدم
         پژواک صدایم شگفتا!
         نام خودم بود....
        آتشی نام خود را پژواک نام نیما می‌داند. در دفتر مورد اشاره، زیر عنوان "یادداشت برای خواننده ـ و احتمالا منتقد" نکته‌هایی آمده است، که خواننده را به دیدگاههای او نزدیکتر می‌سازد.

        او می‌نویسد:
        "کسانی از دیگرگونی شعر من، یا سبک و سلیقه من (در مقایسه با گذشته‌های دور) سخن گفته‌اند و می‌گویند. من می‌گویم چنین نیست. اما اگر در این مدعاها وجهی از واقعیت موجود باشد، می‌بایست جور دیگری مطرح شود. من هرگز از بیرون وارد شعر نمی‌شوم، بلکه از درونِ شعر به بیرون سرک می‌کشم. من پنجاه سال است محاط در شعرم. همه چیزم را به پایش ریخته ام، و این ادعا نیست. خیلی‌ها می‌دانند در واقع من استمرار بلاانقطاع شعرم. من و شعرم در هیئتی جدایی ناپذیر، مثل یک جریان در بستر زمان و مکان می‌غلتیم و می‌رویم. بستر ما (سبک، شکل و...) حاصل این غلتیدن ماست." در پایان یادداشت آتشی آمده است: "... شعر من آواز مستمر وجود من است.
         
        چه پروا
        بادبان از ورق پاره ها داریم
        و دفتری قطور در گریبان
        می رانیم
        بر موجزار حادثه
        شعر بر کاغذ نوشه می شود اما
        نفس ظرطه در غزل ما وزنده است         
         (ظرطه: باد تند و تیز)
        و باد
        به شرط کرانه ما
        معنا می شود
        چه پروا
        بادبان از ورق پاره ها کرده ایم
        و ورق پاره پر شعر
        شعر پر اندیشه
        و اندیشه از نفس ما که شرطه دریاهای ظلمانی است
        می وزد
        نفسی که توفان ها را
        آرام می کند
        و دریا را
        به خلیج های خلوت
        یدک می کشد
        چه پروا
        باد گو بنالد و بپیچد بر خود
        دریا در دفترهای ماست....
         
        🌻درگذشت...
        منوچهر آتشی ۲۹ آبان ۱۳۸۴ بر اثر ایست قلبی در سن ۷۴ سالگی در بیمارستان سینا تهران درگذشت و در بندر بوشهر به خاک سپرده شد. وی چند روز قبل از مرگش در مراسم چهره‌های ماندگار به عنوان چهره ماندگار ادبیات معرفی شده بود.
        🌻 از آتشی یازده دفتر شعرباقی مانده است: "آهنگ دیگر"(1339)، "آواز خاک" (1347)، "دیدار در فلق"(1348)، "وصف گل سوری"(1367)، "گندم و گیلاس"(1368)، "زیباتراز شکل قدیم جهان"(1376)، "چه تلخ است این سیب"(1378)، "حادثه در بامداد"(1380) و سه دفتر شعر دیگر با نام‌های "اتفاق آخر"، "حادثه در بامداد" و "خلیج وخزر". از او و همچنین مجموعه‌ای از مقاله‌ها و نوشته‌ها و تعدادی ترجمه ، باقی مانده است.
         
        -------------------------------------------------------------
        (ای چشم شیرین بی پروا!)
        همه جا مي بينمت
        به درخت و پرده و آينه
        نمي دانم اما
        تو مرا دنبال مي کني
        يا من ترا
        اي چشم شيرين زيبا
        به گلها مي بينيم و مي بينمت
        به گلها نشسته اي و مي بينيم
        بر آب مي نگرم و مي بينمت
        در آب مي لرزي و مي بينيم
        تو مرا جست و جو مي کني يا من ترا اي چشم شيرين دلربا
        همه روياهايم را نيلوفري کرده اي
        و همه خيال هايم را به بوي شراب آغشته اي
        همه جا
        گرماي خانه و جان و جهان است حضورت
        ولي چشم که باز مي کنم
        نمي بينمت ديگر
        با آن که مي دانم
        تو مي بينيم همه جا
        من شيداي توام
        يا تو مرا گرفته اي به بازوي سودا
        اي چشم شيرين بي پروا...
        -------------------------------------------------------------
        (خانه ات سرد است؟)
        خانه ات سرد است؟!
        خورشيدي در پاکت مي گذارم
        و برايت پست مي کنم
        ستاره ي کوچکي در کلمه اي بگذار
        و به آسمانم روانه کن
        بسیارتاريکم...
        -------------------------------------------------------------
        (یاد داری چه شبی بود ؟)
        یاد داری چه شبی بود ؟
        باد گرم نفس من
        ساقه ی بازوی شفاف ترا می آزرد ؟
        و اندکی آنسوتر
        جوی اندام تو در کوچه ی تاریک
        ماهی چشم مرا می برد ؟
        یاد داری چه شبی بود ؟
        غرق آن بستر شبنم زده پشت بام
        هوش بسپرده به رویای کبوتر های بقعه ی دور
        خیره در آبی ژرف بی درد ؟
        و آن طرف دور از ما در حاشیه ی جنگل شب
        یاد داری چه هراس انگیز
        گرگ خاکستری ابری
        کشته ی میش سفید ماه را می خورد ؟
        یاد داری چه شبی بود ؟
        -------------------------------------------------------------
        (کاروانی ها)
        کارواني ها!
        کاروان سالاري افتاده ست از پا
        چيست تدبير ؟
        کاروان آيا بماند يا براند ؟
        -------------------------------------------------------------
        (ترانه ديدار)
        با تو بودن خوبست
        و کلام تو
        مثل بوي گل ، در تاريکي است
        مثل بوي گل در تاريکي ، وسوسه انگيز است

        بوي پيراهن تو
        مثل بوي دريا ، نمناک است
        مثل باد خنک تابستان
        مثل تاريکي ، خواب انگيز است.....
        -------------------------------------------------------------
        با سلام و درودی مجدد به دوستان و همراهان عزیز وبسایت شعرناب🌻 :)
        🌻سپاس بیکران از اینکه باز هم مهمان مطالب ما بودید و امیدوارم برایتان جالب و مفید بوده باشد🌻
        از همین تریبون! از دوست و برادر عزیزم آقای امیرحسین علامیان بزرگوار تشکر میکنم که آشنایی با استاد منوچهر آتشی را پیشنهاد دادند خندانک
        انصافاً جذاب بود دمت گرم :)))
        مطلب دیگری که باید خدمتتان عرض کنم ، تنها در روز آخر هر هفته پستی در وبلاگ سایت با موضوعات مختلف خواهم داشت ، این فاصله چند روزه به خاطر کمبود وقت و همچنین این را نمیپسندم که با موج پست های بلند و طولانی در هفته مواجه شوید.... حال برخی مطالب خیلی طولانیست و این وقفه برای همراهان کمک میکند بتوانند با قسمت بندی مطلب مورد علاقه شان را مطالعه نمایند :)
        با آرزوی تندرستی و موفقیت🌻/ اردیبهشت 1400
         

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۱۱۲۸۵ در تاریخ دوشنبه ۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۰ ۰۳:۰۶ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1