جمعه ۲ آذر
بدشانسی
ارسال شده توسط آذر مهتدی در تاریخ : جمعه ۸ اسفند ۱۳۹۹ ۱۲:۲۴
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۲۷۴ | نظرات : ۱۲
|
|
از روزی که به دنیا آمدم بدشانسی همپای من قدم به قدم کنارم بود سایه به سایه دنبالم.
کم کم از گوشه و کنار به گوشم رسید که پدر تا 6 ماهگی حتی نیم نگاهی به من نکرده بود،چون از برادر بزرگترم؛ ریز جثه تر بودم و پدر آرزوی پسری با قد بلند داشت. همیشه هرکاری می کردم با یک" نه "بزرگ مواجه می شدم . "نه" ای که مثل زلزله چند هزار ریشتری دلم و می لرزوند و اگر هم فکر می کردم کار درستی دارم انجام میدهم، با حرف این و آن سست می شدم و به حساب بد اقبالی خود می گذاشتم.
تو یک مهمانی، تشتک نوشابه از طرف کنکره های تیزش افتاده بود روی فرش، بین آن همه بچه تنها کسی که دستش را روی آن گذاشت و از شدت درد جیغ کشید، من بودم. وسط مهمانی پدرمجبور شد، مرا به درمانگاه ببرد، تا دستم را پانسمان کند. نگاهش سنگین بود و عصبی. اگر این ماجرا را پای بدشانسیم نگذارم پس چه می تواند باشد.
کم کم گوشه گیر شدم، تا از متهم شدن در امان بمانم. انگار؛ همه چیز آرام شد. اما هنوز در سکوتم باز گوشه کنار می شنیدم چه آدم بد قدم و بدشانسی هستم.
راستش همیشه به خودم می گفتم خوش شانس تر از من وجود ندارد و همیشه برای اینکه کم نیاورم ، جلو دوست و آشنا، از شانس و موفقیت های زندگیم می گفتم. اما واقعیت این نبود. هرجا می رفتم و هر کاری را می خواستم شروع کنم "ب" بسم الله و نگفته یک مانع به بزرگی سد لتیان جلویم سبز می شد. شروع نکرده می خوردم به بن بست.
کنکور آغاز شد برای رفع اتهام بدشانسی، با تلاش شبانه روزی رشته ی مورد علاقه ام قبول شدم، اما تو یک جزیره دورافتاده با یک دنیا فاصله.
خوب اگر از بدشانسی نبود حتما انتخاب غلطم بود.
استادی داشتم که به بداخلاقی شهره بود. از همان روز اول با همه برخورد تند و تیزی داشت. من سعی کردم مورد اصابت موشکهای خمسه خمسه رعد و برق چشمانش قرار نگیرم. تنها بودم، همه اتاقهای خوابگاه پر بود و مجبور شدم اتاقی نزدیک دانشگاه اجاره کنم. همین باعث شد از ترس برخورد استاد با خودم همیشه مجهز به سلاح علم باشم. و این باعث شد ظرف مدت کوتاهی نفر اول کلاس و البته مورد اتهام دانشجویان به خود شیرینی وچای شیرین و از این دست القاب شوم. آخر ترم نفر برتر دانشگاه شدم و مغضوب دانشجویان. اگر این بد اقبالی نیست پس نشانه چیست؟
حالا بزرگ شدم معنی شانس و بدشانسی را فهمیدم و معنی نگاه نگران پدر را. حالا می دانم بی توجهی های خودم باعث اینهمه توهم بدشانسی بود. رفتار گوشه گیرانه خودم باعث متهم شدنم بین دانشجویان کلاس بود.
حالا اعتراف می کنم من آدم موفقیم و هرگز بدشانس نبودم .. هرگز
27اردیبهشت98
آذر .م
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۱۱۰۱۰ در تاریخ جمعه ۸ اسفند ۱۳۹۹ ۱۲:۲۴ در سایت شعر ناب ثبت گردید
نقدها و نظرات
|
درود بانو نامداری عزیز بله درست می فرمایید منم مخصوص جوانترها نوشتم که شاید بهتر از ما خودباور شوند و به موفقیت های به موقع دست یابند. ممنون که زحمت کشیدید و تا آخر همراه بودید.🍃🌺🍃🌺🍃
| |
|
جناب فتحی درود بر شما ممنون که با توجه و دقت مطالب بنده را بررسی می فرمایید باعث افتخارمه که به زوایای مختلف اشاره دارید. البته به پای موضوعات جذاب که شما اشتراک می گذارید نمی رسد..🌺🍃🌺🌺🍃🍃🍃🍃🍃🌺🌺🌺🍃🍃 | |
|
درود بر شما جناب عطاالهی سپاس از اینکه وقت گذاشتید و خواندید. بله دقیقا اکثر افراد اشکالات رقتاری خود و دیگران را به بدشانسی تعبیر می کنند به نظر علمای وقت فکرت و عوض کن زندگیت عوض میشه. 🌺🍃🌺🍃🍃 | |
|
درود بر شما بانوی مهربان سپاس از حضور گرمتان بله البته من کمی از مسائل پیش آمده برای افراد و نزدیکانم برداشت کردم . تجربه مرگ در عالم خواب و بیداری داشتم و بسیار هم عجیب و نزدیک به واقعیت بود. لطف دارید. من هم برای تمام دوستان زندگی خوش و سلامتی آرزومندم.🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
بسیار زیبا یک عمر با زدن برچسب های گوناگون به خود زندگی را می گذرانیم و چشم باز می کنیم و می بینیم گذشت کل عمرمان رفت و هیچ نفهمیدیم به امید روزهای خوب برای مخاطبین این داستان زیبا و شما