آدمی ، از زمان کودکی نا خودآگاهانه خود را در فضای تاریک وبسته وخفقان باری گرفتار می کند ودر آن فضای تاریک و ظلمانی دچار دل بستگی به عواملی چون قدرت و ثروت و شهرت و انباشته های ذهنی ودیگر گزینه های بیرونی می گردد . ترس از مرگ و نگرانی از عقبی ، بیماری و ناتوانی ها در زندگی ، وشکست های پیاپی انسان ، آدمی را موجودی مستاصل و درمانده می سازد و برای گریز از این بلایا و انگیزه ها وتنش های درونی ست که هرکسی اسیر دل بستگی به عوامل بیرونی می شود و با استحاله شدن در دل بستگی ها وتقویت مداوم آن دلبستگی ها ، بیم از مرگ وبیماری و ناتوانی خودرا بفراموشی می سپارد . امادلیل و نفس د ل بستگی خود سبب گریز آدمی از خویشتن خویش و بیگانگی هرکس با خویشتن خود وبا ماهیت واقعی خویشتن می گردد . و بازگشت به خویش و کشف واقعی خویشتن و آشتی کردن با مرگ و بیماری و ناتوانی ها سبب می گردد که آدمی به آرامش واقعی دست بیابد , واز ترس وبیم ونگرانی و ترس وبیم موهو می که همه ی عمر با آن دست وپنجه نرم می کند رهایی بیابد . آدمی از خود موجودی نگران و مستاصل و ناشادمان و درمانده ساخته وبرای فرار از نگرانی واستیصال و ناشادمانیِ خود به عوامل بدلی وغیرواقعی رو می کند که چنگ انداختن به همین علت ها سبب نگرانی ومستاصل شدن بیشتر او می شود . بقول معروف ، ما از خود دور شده ایم و دوری مااز خود سبب رنج واندوه و مرارت و دلتنگی ما گردیده در صورتی که ماهیت واقعی ما رنج و اندوه و مرارت و دلتنگی ونگرانی نیست واین واقعیتی ست که باید خودآگاهانه آن را در خود پیدا کرده وبچنگ بیاوریم . مشاهده ی اعمال ورفتار ذهن /فکر در خود معجزه ای ست که مارا از اسارت وبندگی و قیود ظلمت ساز ذهن در خود ، به سهولت می رهاند وباایجاد این دگرگونی وتحول در خود به طمانینه و آرامشِ غیرقابل توصیفی راه می یابیم .
هرکس برای درمانِ زخمِ به خویشتن زده ی خود ، نه تنها به مداوا ودرمان واقعی (بازگشت بخویشتن و مشاهده ی آن ) رجوع نمی کند بلکه باگریز از خویش درد را درخود عمیق تر و مهلک تر می سازد . خود را با خود بیگانه می سازد .واین مشکلی ست که جهان بشری قرنها با آن روبروست . ما هیچگاه اصل و موضوع را درخود واکاوی وریشه یابی نمی کنیم بلکه همیشه از خود فاصله گرفته ودورتر و دورتر می شویم وبه عواملی چنگ می اندازیم که همین ها عامل تجزیه و تفرقه و جدایی هرکس از اصل و ذات واقعی خویشتن هستند . نه آنکه مارا به آرامش نمی رسانند بلکه برعکس سبب ناآرمی عمیق وبنیادین نیز درما می شوند .
حقیقت ، یعنی پیدا کردن وکشف تمامیت خویش . ولی ما آنگونه از مشاهده ی خود ، ازنگاه کردن بی واسطه به خویشتن ،در اضطراب ودرهراس هستیم که جرات نگاه کردن بخود را از د ست داده ایم وبا هزاران حربه ووسیله درتلاش بی وقفه ی گریز مداوم از خودهستیم . درک حقیقت با بازگشت بخویش برایمان ممکن می گردد. درصورتی که ما به ماهیتی کاذب ودروغین وغیرواقعی گرفتاریم وتمام اعمال وحرکات ورفتار ما تحت انقیاد این مرکز کاذب در ماست . خودفراموشی وسهل انگاری سبب قطع ارتباط ما با خویشتن گردیده وهمین موضوع مارادچار دوگانگی شخصیتی نموده که به سهولت نسبت به آن آگاهی پیدا نمی کنیم . ودرک حقیقت زمانی برای ما ممکن ومیسّر میشود که خودرا از دوگانگی کاملا جدا کرده باشیم .
بلی ، ماهیت زندگی انسان ، آرامش است . آرامشی مبرای از هر ترس و بیم ونگرانی و ازهر رنج واندوه ، و جدای از هر تضاد وتناقضی . که دراین آرامش مداوم کشف ناشناخته ها ، وهر ابدآع و اختراعی برای هرکسی میسّر و امکان پذیر می گردد . وبه چنگ آوردن این آرامش ، بارهایی آگاهانه و مرتب و مطلق از اسارت ذهن برای هرکس قابل حصول و دریافت است . کسانی که ذهن را خوداگاهانه با تمرین و ممارست ومراقبه ، در خود تخلیه و سبک کرده باشند بطور مداوم ودربیشتر اوقات ، با آرامشی ناشناخته ای درحال ادراک نه به نوی پدیده ها هستند . ذهن دراین افراد از تقابل و جدال و خودمحوری کاملا جداست وهیچ انگیزه وعلتی سبب جوشش ستیز و جدال در ضمیر آنها نمی شود .
آدمی با چنگ انداختن به گزینه هایی چون قدرت وثروت ، شهرت به ظن خود برای خود آرامشی را فراهم می کند که ماهیت وواقعیت آن ، آرامش نیست بلکه نفس این شگرد گریز از ناآرامی وتنش های خویشتن است که فرد کورکورانه آن را برای خود آرامش تلقی می کند . بازگشت به خویش یعنی با درون خود ارتباط برقرار کردن وخود واقعی را در خویشتن پیدا نمودن ، خودی که دچار نگرانی و اضطراب نمی شود ، خودی که محدودنگر نیست . خودی که گرفتار چالش تفرقه وجدایی نمی گردد . خودی که مقابله جو وستیزه گر نیست .خودی که با حقیقت ویا با واقعیت جهان ارتباط دارد ....این مشکل یک دهه یا دو دهه ویا یک قرن ودو قرن آدمی نیست بلکه هزاران سال است که آدمی با خود بیگانه واز ریشه واصل خود دور شده و راه نجات هرکس نیز بازگشت بخویشتن و کشف تمامیت خویشتن است . فرقی نمی کند هرکس ، هرکجاباشیم وتا بع هر فرهنگ وایدیولوژی باشیم مشکل یکایک ما انسان ها انحراف از اصل و ذات خویشتن است که آن را «خطای پندار» می توان گفت . یکایک ما با گذر عمر واز ابتدای دوره ی نوجوانی اسیر مرکزی کاذب وغیر واقعی وخیالی وتصوری درخود گشته ایم که همین مرکز خطا ، فکر واندیشه ی مارا دچار خطایی جبران ناپذیر وغیر قابل برگشت نموده وفکر در هرکسی از مرکزی دروی نشات می گیرد و مجال جولان پیدا می کند که مرکزی سالم و بی عیب ونقص نیست . تفکر درما از مرکزی آشفته و ناهنجار و ناسالم زاده می شود وبه بیرون سرایت می کند و تا زمانی که هرکس از این مرکز ناسالم ومعیوب خودرا خلاص و رها نکند هرگز روشن بین وبرخوردار از تفکری روشن نیست . سرمایه های مادی و معنوی و علمی هرگز بشررا از اسارت نجات نداده اند ، بلکه باعث تنگ و تاریک تر شدن وسخت وسمج شدن فضا ومکان اسارت فرد نیز می گردند . اکثریت ما آدمیان با برتر پنداشتن خود ودیگران دچار انحراف وبیگانگی با هویت واقعی خود شده ایم و با خطای پندار . راه نجات را کاملآ برروی خویش مسدود کرده ایم و سرخوشی مان به سرمایه های مادی یا معنوی ویا علمی ست که برای خود ودر ذهن خود انباشت کرده ایم و رهایی مطلق ونه خیالی و پنداری از این سبب های اسارت ودرماندگی و فلاکت . سبب رستگاری و سعادت یکایک ماست .
گفتیم که هرکس برای خود ناآگاهانه و ناخودآگاهانه ، فضایی بسته ومحدود را آفریده و خود را تمام عمردراسارت محض این فضای بسته قرار داده است و تمام تلاشش نیز صرف رشد وبقا و تعالی این فضای محدود و تنگ و تاریک و هلاکت بارمی شود . برای رهایی از این فضا ، با کسب خودآگاهی می توان با مشاهده ی درونی تمام حرکات ورفتار واعمال این مرکز را درخود تحت کنترل خود درآورده و خود را از اسارت آن رهایی ببخشد . فکر ازمرکزی در ما نشات می گیرد به نام خود . این «خود » همان اطاقک بسته و بی روزن ، وبی درب وپنجره ایست که ما نا اگاهانه برای خود ساخته واسیر آن شده ایم .مشاهده ی عمیق ، خودآگاهانه این اطاقک را متلاشی وویران نموده ومارا از اسارت نجات می دهد .مشکل تمام جهان ، فقدان همین نگاه ناب وخالص درونی وفراموش شدن آن در غالب آدمیان است «خود» نمی تواند بطور کامل وهمیشگی از ضمیر پاک شود ولی مشاهده می تواند فکر را درهرکسی تزکیه و پاک و بی عیب ، بطور مداوم و پیوسته بازسازی نماید . هرگز نمی توان این نگاه ومشاهده را به دیگران القا نمود مگر هرکس صادقانه با خودش و با محو کردن تمام غبارهای درونی . مانع نمود و تبلور این نگاه را درخود بیابد . مشاهده شاهرگ واقعی رهایی از اسارت آدمیان است . فکر در ما تجزیه ساز و تجزیه نگر است موجب و اساس تفرقه می شود اما مشاهده تجزیه وتفرقه را نمی فهمد و یگانه نگر ووحدت بین است . مشاهده فعلی ست که قاطعیت ووحی منزل بودن فکر را درهرکسی تعدیل می دهد وبتراست بگییم خنثی می کند ، و چشم آدمی را به ماهیت واقعی فکر باز می کند . و تفاوت . و تضاد و متناقض بودن افکار افراد با یکدیگر از همین جاست که بامشاهده کاملآ بی رنگ می شود . تفکر درهرکسی «خودمحور» است ولی مشاهده ، خود را بر نمی تابد وماهیتآ « حقیقت محور» است . زمانی که مشاهده درهرکسی به کمال برسد و اندیشه وتفکر راه تعالی خودرا یافته وعقل از ستیزه گری و تقابل ورویارویی باز می ایستد ولی آدمی تا اسیر ...ذهن/فکر... در خود باشد ناخودآگاه وجبری موجودی مطلقآ ستیزه جو و مقابله طلب است ولی تنها مشاهده می تواند هرکسی را از سلطه گری و جنگ افروزی و خشونت ورزی برحذر دارد . عقیده که منتج از تفکر است می تواند هر تمایلی را در هرکس سرکوب کند ، اما سرکوب تمایل ، خنثی و محو وبراثر شدن تمایل نیست . وقتی تمایل درما سرکوب می شود ، همین تمایل ، رد پایی از خود در ضمیر برجا می گذارد که خود باز تمایلی ست زخمی و مهلک وخطرناک تر از تمایل اولی ست که سرکوب گردیده وبه شکلی دیگر رشد یافته . اما مشاهده تمایل را در هرکسی کاملآ محو وبی نشان وبی اثر می کند وهیچ رد پا و نشانی از تمایل در فرد باقی نمی ماند . وقتی تمایل در ما سرکوب و پس زده می شود نفس این فعل پس زدن یک تمایل وجایگزین کردن ناخودآگاه تمایل دیگر ، جای آن است یعنی از شاخه ای منفک شدن وشاخه ی دیگری را برگزیدن . اما مشاهده فعلی ست که تمایل را خنثی کرده ومیلی دیگر جای گزین آن نمی گردد. سرکوب با تجزیه وتحلیل ، وتبیین وتفسیر وقضاوت وپیش داوری توامان است ولی مشاهده را هیچگونه قضاوت وتجزیه وتحلیل وتبیین وتفسیری همراه نیست.سرکوب باتنش وناایمنی وناآرامی ست ولی مشاهده بادیدن وآرامش بدون هیچ تنش وچالشی است. مشاهده درونی آرام ، بی دغدغه ، وبی استرس وبدون نگرانی برای هرکسی با خود دارد وزمانی که با تمرین ، مشاهده بطور همیشگی با آدمی همراه است ، فرد کاملا آرام آرام وبی استرس وبی نگرانی ، وبی هیچ بیم ودلهره ای در آرامش ومشاهده ی مداوم است.... ذهن چه خوشمان بیاید یانه .....هزاران سال است که عامل گمراهی و هلاکت آدمیان بوده وهمچنان بطور متداول هست ، ودرهر زمانی معدود افرادی چشم شان به ماهیت ذهن در خود گشوده شده و سعی کرده اند از چندوچون ذهن و ترفند ودسیسه های ذهن و محدودیت و بسته بودن آن واسارت آدمی در اطاقک تاریک ذهن خویش (با عناوین متفاوت ) بادیگران گفتگو کنند و کتابها بنویسند ، اما هرگز سخن و پیام آنها برای بشریت بطور کلی برای نجات انسان از این سرگردنی و دربند بودن ، نتیجه بخش نبوده است . ذهن ،حقیقت وغایت انسان نیست وتنها از بدبیاری آدمیان ، ذهن چون کلافی محکم وسخت قرنها خودرا برگرد اگرد هرکسی پیچیده و چون نیلوفری قوی وستبر براندام درخت ، شیره ی جان اورا می گیرد و به تباهی و زوال می کشاند . یعنی ذهن هرکسی را ناخودآگاه درچنبره ی خود گرفتار کرده وبا فریب و خدعه های خود اورا یک عمر سرگرم نه بلکه سرگردان می سازد . کارِ ذهن خودآگاهانه نیست بلکه دلیل وانگیزه ی فعلیت ذهن ، ترس و بیم ، واضطراب ونگرانی ست که غالب بر ذهن گردیده و آن را ناآگاهانه و ناخودآگاه وادار به فعلیتی خلاف و مغایر واقعیت انسان (آنچه هست ) می سازد . وزندگی را صحنه ی مبارزه ای بی امان تابروز جنگهای مخرب و ویرانگر برای آدمیا ن کرده است . وتازمانی که این حقیقت برای کسی قابل ادراک و تشخیص صریح نباشد رهایی از اسارت ذهن برایش امکان پذیر نیست . آدمی از واقعیت خود دور شده و اثبات وعدم اثبات آن نیز برای هیچکس چاره گر نیست باید باشناخت واقعی خویش به ادراک وکشف این دگرگونی در خویشتن دست یافت . ماخودباخته ی ذهن در خود هستیم وهمین خودباختگی مارا درذهن استحاله کرده اگربتوانیم خودرا ازاسارت ذهن در خود نجات بدهیم به پاره ی دیگری از خویش دست می یابیم که آن تمامیت ماست . بعدازاین چشم مان به دنیای دیگری گشوده می شود که همان دنیای آرمانی وایده آلی بشراست. بشرگرفتار ناخوداگاه یک چالش درونی درخود گردیده که این چالش خودساخته ، سبب بروز تمام افعال خشونت بار ، انحرافات ، کجرویها ودروغ پردازی و خودفریبی و دیگرفریبی وی گردیده که سرنوشت حقیقی آدمی این نیست . خودآگاهیِ بی نیت وغرض و مشاهده ی خالص درونی در خود ، چشم هرکسی را به ماهیت ذهن وضمیرش گشوده ومی تواند فرد را ازاسارت این چالش تیره ساز برای همیشه نجات دهد. وکمال بشرنیز در رهایی وی ازاین اسارت است .
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷👍