سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 4 آذر 1403
    23 جمادى الأولى 1446
      Sunday 24 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        يکشنبه ۴ آذر

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        بهشت(داستانی)
        ارسال شده توسط

        بهمن بیدقی

        در تاریخ : جمعه ۲۸ آذر ۱۳۹۹ ۱۲:۴۹
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۳۲۱ | نظرات : ۵

        بهشت
         
        من مکرر به بهشت‌ زهرا رفته ام ولی تاکنون درماجراهای آن آرامکده دقت نکرده بودم . چند وقت پیش، از درب قدیم، سمت کهریزک وارد شدم و دیدم : قطعات از آنجا شماره گذاری شده است .
        بهشت زهرا سال ۴۹ افتتاح شده و قطعه ۱۴ مربوط به سال ۵۷ است .
        درهرحال یک تناسبِ ساده به من می گفت : ۸ سال 14 قطعه ۴۰ سال میکند به عبارت 70 قطعه ،  پس اینهمه قطعه از کجا پیدایش شده بود ؟ تازه قبلاً قبرها یک طبقه بود ، حال بسیاری دو طبقه وسه طبقه هم هست. این دُورو زمونه آنچه مفت است جانِ آدمها. گسترش قاچ گونه اش هم که نگو، درمسیرجاده ی قم، اینوراتوبان ، آنورِاتوبان، همه ی زمینهایی که میشد گرفت، بگونه ای که آنقدرزمانی نمانده  که گورستان به شهر بچسبد .
        و این میرساند که از حق نگذریم واقعاً در آبادانی اش کوشش و نهایت سعی، انجام شده است .
        برای تمامیِ اهل قبور فاتحه ای خواندم که فاتحه ام تووی سرم بخورد و از بهشت آمدم بیرون تا بروم به زندگیِ جهنمی ام ادامه دهم .
         
        درمسیرِ خانه ، به یاد خاطره ای افتادم که هر وقت برایم یادآوری می شود برایم جالب است .
        بزرگواری می گفت : زمانی که سرباز بودم و یک ناشناخته از ناکجا آباد، در خوابگاه سربازی، دوستی داشتم که درسانحه‌ ای صورتش بگونه ای سوخته بودکه هیچکس جزمن، با او دوستی نمیکرد. چهره اش طوری مشمئزکننده شده بود که مخوف و حال بهم زن بنظر می رسید . طبعاً آن سربازِ روستایی  از این بابت گرچه دیگر درد جسمانی نداشت ولی دردِ روح که داشت ، افسرده که بود ، رنج که می کشید .
        از اینکه دیگران جزمن ، نگاه هایشان را از او می دزدیدند رو به اضمحلال که بود .
        نمی دانستم برایش چه کاری می‌توانم بکنم تا التیامی باشد بر دوست خوبی که ، شبانه روز روحش عذاب می کشید . قریب به اواسط دهه ی پنجاه بود .
        تا اینکه خداخواهی شد و نام بنیادی به نام بنیاد اسمشو نبر به گوشم خورد . توکل به خدا کردم  و به آنجا سری زدم . فکرش را بکنید : من ، یک سربازِصفر ، یک  فرد عادی تر از عادی ، آنهم  از شهرستانی ناکجاآباد ، پا به آنجا نهادم . ماجرا و مسئله ی بغرنج دوستم را آنجا مطرح کردم .
        برایم جالب بود که یک سرباز را که حتی هم اکنون ، میدان نوبنیاد هم او را بعنوان رهگذرهم نمی پذیرد چگونه مرا چنان با رویی گشاده پذیرفتند و به درد دلم گوش دادند .
        -  همانهایی که بعدها فقط خائن نام گرفتند - با لطف بی نظیرشان ، برنامه ی ملاقات با دوستم را گذاشتند وسپس بدون حتی دریافت یک قران، جراحی‌های پلاستیکی برصورتش انجام  شد که دیگراو زشت نبود.
         
        دوستم که از شادی در پوست خویش نمی گنجید داستانش را با آب و تاب بازگو میکرد تا اینکه داستان به گوش فرمانده ی پادگان رسید .
        فرمانده ، خشمگین بسوی من آمد و تشرزنان گفت : غلط کردی که بدون اجازه من به آنجا رفتی .
        گفتم مگرچه اشتباهی ازمن رخ داده ؟
        گفت : زبان درازی هم میکنی ؟
        ولی چون درهرحال آدم بود ومیدانست که نیّت ام فقط خیرخواهی بوده وخوبی، ادامه داد : اگر میخواستی این کار را بکنی چرا از طریق من انجام ندادی ؟
        خیلی زود فهمیدم که اعضای او ازجای دیگری در سوز و گدازست که چرا نام او در ماجرای این افتخار نیست .
        به او گفتم که شما درست می گوئید . گفتم تا شرّ او را تا ابد از سرِ خود بازکنم  وگرنه  معذرتخواهی که معنایی نداشت . من که بجز رضای خدا چیزی برایم مهم نبود . آنها که این خدمت را به دوستم کردند هم که همه اسامی شان درلیست خائنین به دین و کشورجای گرفت هم جز رضای خدا ، خبطی از آنها  بروز نکرده بود . اگر نیّتی غیر از رضای خدا داشتند که باید این لطفشان را ، مثل این دُور و زمونه  در بوق و کرنا میکردند که نکردند. علیرغم دراختیارداشتنِ رسانه های جمعی، من که هیچگاه این کارشان را که خودم با چشمهای خودم دیده بودم ، درجایی نشنیدم . برای همین میگویم برای رضای خدا انجامش دادند ، خدا خیرشان دهد .
        باید هممون یاد بگیریم که کاری که برای رضای خدا انجامش میدهیم ، فقط خدا بداند و بس .
        کسی که کاری را برای رضای خدا انجام دهد هیچگاه جارَش نمیزند . چه دلیلی ست که دیگران بدانند . آنها که بهشان کمکی شده که میدانند و خدا هم که به کل ، همه چیز را میداند .  پس بازگو کردنش  برای سرپوش نهادن به انجامِ وظیفه نکردنهاست . سرپوش گذاشتن به اشتباهاتی که نباید انجام میشد و متأسفانه شد . زیاد هم شد .
        این ماجرا را گفتم که آنها که از صبح خروسخون تا بوق سگ ، افتخارافتخار میکنند  بدانند که منظور از افتخارچیست ؟ چون میدانم که نمیدانند . افتخار همین است که درخفا ، آنجا که فقط خدا می بیند ولاغیر ، بدون چشمداشت به مال دنیایی، انسان باشی و انسانی را از دردهایش نجات دهی. شاید اگر من این ماجرا را نمی گفتم تا آخرِعمر هم نمی دانستید. اینراهم که من دانستم اززبانِ دوستِ عزیزم همان سربازی شنیدم
        که حال، مهندس عمران است وباهم همکاریم و نظرش از بیان این موضوع ، به رخ کشیدنِ خودش نبود، تمجید از بنیادی بود ومیخواست عدالت را درموردشان رعایت کرده باشد چونکه دوست من مثل خیلی ها اصلاً بی انصاف نیست. همیشه عادل بودن است که افتخارست وسخت . وگرنه انجام ظلم که براحتیِ آب خوردن است و راحت ، ولی ناگفته پیداست که افتخاری هم ندارد و نباید به بوق و کرنا کشیده شود .
        واقعیت، همیشه آنچیزی نیست که  گوشهایمان میشنوند . حقیقت آنچیزی ست که خدا از نیات و کارهایمان می بیند و میشنود همین و فقط همین . خدا را همیشه شکر میکنم  که خدا تقسیم کننده ی بهشت وجهنمست  وگرنه اگر دست مدعیان بود که آنجا هم بدون شک ، رانت بازی میشد و به افتضاح کشیده میشد .
        توماس ادیسون! به روحت نور ببارد که تا ابد خانه هایمان را پر نورکردی. خیلی ها بی دلیل منتظرند که تبدیل به نور شوند ، آنهم درحالیکه روزگارِهمه را سیاه کرده اند .
        افکارم ، با آبِ نیّتِ پاک ، وضو گرفت و به کتاب الله زد . آنجا نوشته شده بود اگر کسی انسانی را نجات دهد معادلست با نجاتِ همه  انسانهای روی زمین . همین یک افتخارِ( خاطره ی بیان شده ) برای سعادتِ آن بنیاد کذایی بس. عدالت واقعاً چیز خوبیست ، حالِ آدمی را خوب میکند و وجدانش را آسوده . من الآن
        با بیان این خاطره ی خوب ، حالم خیلی بهترشد .
         
        درحالی که این خاطره را تعریف میکردم این  فکرلامصب من ، پَر زد رفت روستای شین آباد ، گفتم از الطاف آموزش پرورش  که برای  صورتهای سوخته ی آن دختران معصوم ، انجام داد و برای اینکه  در خاطره ها بماند تووی همه جا جارزد تشکرمخصوصی بکنم، گرچه آخرهم نفهمیدم مقصر وتأیید کننده ی معماری مدرسه جهت استفاده ی ازآنجا برای مدرسه، که بود؟ وآن بخاریِ فکسنی را کدام پدرآمرزیده ای آنجا گذاشته بود ؟ مگرخودِ آموزش پرورش نگذاشته بود ؟ اختصاص بودجه ای مسخره ....کدام بودجه ؟
        بگذریم ...
         
        باز افکارِم به بهشت‌زهرا برگشت وبا خودم گفتم : اگر حتی یک نفر ناشی ازگناه ، نفله  شده باشد گناه آن یک تن، با کشتن تمامیِ انسانهای روی زمین برابرست . اینرا من نمیگویم ، کتاب الله میگوید .
        پس بازهم به افتخاراتمان اینقدر افتخار کنیم تا جانمان درآید . تا نظرِ ارجمندِ خدا چه باشد .
         
        ما عادت کرده ایم که در برخورد با آن وجودی که نسبت به اندیشه هایش قیام کرده ایم بگوئیم  بد است یا خوب ، انگار بینابین ندارد . انگار یادمان رفته که بزرگان فرموده اند : سخن حق را همیشه پذیرا شوید ، حتی ازباطل. انگار یادمان رفته که این فرمایش بزرگوارانه را، هم دراندیشه های مسیح (ع) میتوان یافت و هم دراندیشه های محمد مصطفی (ص) در واقع در اندیشه های خدا و همه دوستانش .
        اما اگرمقیدید که نسبت به هرچیزی از دو واژه ی خوب یا بد استفاده کنید، شما بگوئید : با شناختی که از خودمان و اعمالمان داریم ، ما خودمان خوبیم یا بد ؟
        این اصلاً مهم نیست که ما بخاطر خودشیفتگی یا هر کوفت و زهرمار دیگر به تک تکِ اعمالمان حتی به کارنامه ی اعمالمان، نمره ی 20 بدهیم، مهم اینست که نمره مان از نگاه و نظر پُر ارزش خدا چندست ، آنهم در زمانیکه ، دیگر تجدیدی و شهریوری نیست. زمانیکه دیگر همه شهرهای اعمال یه ور شده و ما مانده ایم درصحرای محشر، یا با نمره ی قبولی یا با نمره ی ردّی .
                  
        بهمن بیدقی 99/8/26

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۱۰۷۴۳ در تاریخ جمعه ۲۸ آذر ۱۳۹۹ ۱۲:۴۹ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        شهین عمرانی
        شنبه ۲۹ آذر ۱۳۹۹ ۲۲:۳۳
        درود

        نوشته ای با یک خاطره ی خوب که حال من را خوب کرد

        ای کاش برای دخترا ن شین آباد این اتفاق می افتد فقط

        در حد شعار نمی ماندودراخر هر کس زیاد منم منم میکند

        طبل تو خالی هست که فقط صدا دارد از درون پوچ به درد نخور

        این ثابت شده در تجربیات زندگی هست خندانک خندانک
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        شنبه ۲۹ آذر ۱۳۹۹ ۲۳:۴۰
        باسلام وعرض ادب واحترام بزرگوار
        سپاسگزارم از نگاه سبز و لطف و محبت بیکرانتان
        سلامت باشید و شادمان
        ارسال پاسخ
        مجتبی شهنی
        شنبه ۲۹ آذر ۱۳۹۹ ۲۳:۵۱
        درود استاد بزرگوار
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        يکشنبه ۳۰ آذر ۱۳۹۹ ۰۰:۲۵
        باسلام وعرض ادب واحترام بزرگوار
        سپاسگزارم از نظر لطفتان
        ارسال پاسخ
        آذر مهتدی
        پنجشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۹۹ ۲۳:۴۵
        درود بر شما جناب بیدقی
        ماجرای خوبی را تعریف کردید بهشت زهرا سالهاست طعمه رانت خواری و زمین خواری شده است خیلی از افرادی که آشنا داشتند مبادرت به خرید و فروشش کردند با سودهای کلان. سربازی هم چون سلسله مراتب داره به سرباز تشر زده اند . باز هم فرمانده اش خوبه بازداشتش نکرده. خدا رو شکر که یک جوان سلامت ظاهرش و بدست اورد. باز تشکر از اشتراک متن زیباتون.
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2