سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 2 دی 1403
    22 جمادى الثانية 1446
      Sunday 22 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        يکشنبه ۲ دی

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        زمان خیلی مهم است
        ارسال شده توسط

        نسرین علی وردی زاده

        در تاریخ : يکشنبه ۴ آبان ۱۳۹۹ ۰۱:۳۱
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۳۵۸ | نظرات : ۱۳

           با هر قدمی که برمی‌داشت، صدای برگی را درمی‌آورد. یقهٔ پالتو را بالا دادم و دست‌هایم را گذاشتم توی جیب! اشاره‌ام را به دکهٔ کنارِ خیابان دید. گفتم:«با یک چای داغ چطوری؟!»
           دستش بالا آمد و چند تارِ مویِ حاشیهٔ نگاهش را داخل شال پنهان کرد. هر چه مهربانی بود ریخت در لحن صدایش:«اینجا نه! برویم خانه! خودم دم می‌کنم!» و دیده‌اش را انداخت به چالهٔ کوچکِ پُر آب! من ولی دلم رفت و افتاد توی گردابِ نگاهش! دوباره پا گذاشت روی برگ‌های خشک و دست دور بازویم انداخت.
           یک حرف بیخ گلویم گیر کرده بود و درنمی‌آمد. می‌خواستم بپرسم "نمی‌خواهید بس کنید؟" نمی‌دانستم تا چه اندازه درست است اما چیزی بود که اول و آخر باید گفته می‌شد. حرفم را بالا و پایین کردم. آمدم لب بگشایم که دیدم ایستاد. برگشت سمت من و بی توجه به ابروان بالا رفته‌ام گفت:«راستی، امروز با مادرت تماس گرفتم.» بیشتر تعجب کردم. طی آن سوءتفاهمی که پیش آمد، میانهٔ‌شان به هم خورده بود. حالا چه شده بود که از تماس با مادرم صحبت می‌کرد؟!
           خوب که چهره‌ام را کاوید، ادامه داد:«همه چیز را برایشان توضیح دادم. آنچنان هم سخت نبودند. انگار که ایشان هم می‌خواستند همه چیز فیصله پیدا کند. برای فردا شام دعوت‌مان کردند.»
           برقی در نگاهم نشست. لبخندی زد. به نظرم آمد زیباترین لبخندش را می‌بینم. نتوانستم نپرسم "چطور این تصمیم را گرفتی؟!" پرسیدم و گفت:«زمان امیرعلی، زمان! زمان خیلی مهم است. نتوانستم چشم ببندم تا دوران آرامش‌مان از دست برود.»
           صدایش بارها و بارها در گوشم پژواک شد. "زمان امیرعلی، زمان!" آرامش او به من نیز سرایت کرد. دوباره دست انداخت دور بازویم و راه افتادیم. به شوخی گفت:«ولی قبلش باید یک سَر هم به مادر خودم بزنیم.» خندید و آن طُره مویش دوباره پدیدار شد. من هم خندیدم. وسط پاییز، آن همه دلبری را از کجا آورده بود؟!
         
         

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۱۰۴۸۰ در تاریخ يکشنبه ۴ آبان ۱۳۹۹ ۰۱:۳۱ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        سینا خواجه زاده
        يکشنبه ۴ آبان ۱۳۹۹ ۱۶:۰۳
        درود بر شما
        کوتاه و فنی و جالب نوشته اید، انگار دست گرمی باشد.
        نسرین علی وردی زاده
        نسرین علی وردی زاده
        يکشنبه ۴ آبان ۱۳۹۹ ۱۶:۲۹
        درود متقابل
        لطف دارید بزرگوار. ممنون از نگاه گرانقدرتان. سپاس
        ارسال پاسخ
        قربانعلی فتحی  (تختی)
        يکشنبه ۴ آبان ۱۳۹۹ ۱۹:۴۵
        سلام استاد
        بسیار عالی بکر وزیبا
        پسندیده خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        نسرین علی وردی زاده
        نسرین علی وردی زاده
        يکشنبه ۴ آبان ۱۳۹۹ ۲۱:۳۱
        سلام و درود
        سپاسگزارم جناب فتحی
        والانظرید🌺🌹
        ارسال پاسخ
        حسین راستگو
        دوشنبه ۵ آبان ۱۳۹۹ ۰۷:۲۷
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        نسرین علی وردی زاده
        نسرین علی وردی زاده
        دوشنبه ۵ آبان ۱۳۹۹ ۰۸:۵۳
        🙏🙏🌺🌹🌺🌹
        ارسال پاسخ
        پرستو پورقربان (آنه)
        دوشنبه ۵ آبان ۱۳۹۹ ۱۴:۲۶
        سلام خندانک خندانک
        باز هم قلم توانای شما و این دلبری هایش میان روزهای پاییزی خندانک خندانک

        هربار قوی تر از قبل مینویسید بنظرم،و میتوانم بهتر ارتباط برقرار کنم با داستان خندانک

        موضوع مهمی را انتخاب کردید
        کلی حرف دارد برای گفتن
        و میتوان ساعت ها بدون خستگی پای این صحبت نشست
        اما خلاصه میگویم که کاااااش همه ی موارد مشابه موضوع به همین روال و سادگی بود و میشد با کلامی شکرین و تماسی دقیقه ای خاتمه اش داد ...
        امااااااا.....


        درود و مشتاق و منتظر نوشته های زیبایتان هستم خندانک
        نسرین علی وردی زاده
        نسرین علی وردی زاده
        دوشنبه ۵ آبان ۱۳۹۹ ۱۸:۵۲
        درود متقابل
        ممنونم از الطاف بی پایان شما و توجه‌های ویژهٔ‌تان.
        و شما بانو پورقربان عزیزم که حتی نمی‌توانید تصور کنید تا چه اندازه به من انرژی می‌دهید.
        بسیار از نگاه گرانقدر و حضور سبزتان متشکرم
        پاینده باشید🌺🌹🌺🌹❤❤❤
        ارسال پاسخ
        پرستو پورقربان (آنه)
        پرستو پورقربان (آنه)
        دوشنبه ۵ آبان ۱۳۹۹ ۲۰:۵۲
        خندانک خندانک خندانک
        قربانعلی فتحی  (تختی)
        دوشنبه ۵ آبان ۱۳۹۹ ۱۴:۳۰
        سلام ودرودی
        بینهایت
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        نسرین علی وردی زاده
        نسرین علی وردی زاده
        دوشنبه ۵ آبان ۱۳۹۹ ۱۸:۵۳
        ممنونم جناب فتحی!
        سپاس از شما بزرگوار🙏🙏🌺🌹
        ارسال پاسخ
        ماهورا وثوقی
        چهارشنبه ۷ آبان ۱۳۹۹ ۰۵:۴۳
        وسط پاییز، آن همه دلبری را از کجا آورده بود؟! خندانک خندانک

        دیگه چی بگم بهت جز اینکه عشق میکنم با نوشته هات خندانک خندانک
        میدونم که میدونی چقدر هوادارتم رفیق خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        نسرین علی وردی زاده
        نسرین علی وردی زاده
        چهارشنبه ۷ آبان ۱۳۹۹ ۱۳:۲۶
        خیلی خیلی ازت ممنونم
        و خدا رو هم شکر می‌کنم که تو رو سر راهم قرار داده
        متشکر از حضور گرمت❤💕❤
        ارسال پاسخ
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2