روزی پزشگان محترم فارق تحصیل درصف ایستاده بودند جهت اینکه
سوگند نامه .بقراط را امضاکنندو. قسم
بخورندکه درکار طبابت به کسی
ظلم نکنند وپول های بسیار
کلان ازمردم نگیرند و۰ زیر میزی
نگیرند وبرای درمان و جراحی
ها پول های خیلی کلان نگیرند و
برای پر کردن
یک دندان ساده از حد قل
.۰۰۰ ۱.۵۰۰. تومان به بالا نگیرند و
خلاصه انصاف رارعایت کنند
.که چنین چیزی هم برای انها نشدنیست؟
درهمین حین.
پیرزنی باکمر خم شده ازانجا میگذشت
ازیکی پرسید
نه نه این صف مال چیه .
او هم با تمسخر گفت به نظرم پولک واب نبات
میدن .پیر زن با زحمت
رفت و رفت اخر صف ایستاد
.پلیس انتظامات صف
دید پیرزنی دراخر صف
ایستاده جلورفت با تعجب پرسید مادر؟
شما هم قسم میخورید
؟.پیر زن که قسم را درست نفهمید و
فقط میخورید رافهمید گفت نه
نه نه من؟ میمکم .؟
پلیس . دریافت که پیرزن به اشتباه ایستاده است به او گفت
؟ مادر شما بروید
؟ اگر بنا به مکیدن باشه ؟
اینها باید . بمکند .که فردا
خون مردم را نمکند.
خواستم بااین طنز ناقابل حد اقل
لب خندی تا مدتی برلبان عزیزان و
سروران باشد
ازهمه سروران و.شعرای . عزیز محترم عزر خواهی مینمایم خوب وبدش را
به بزرگواریتان ببخشید. سپسگذارم
فتحی ..تختی..مهر ۱۳۹۹ شمسی
استاد جدا من یکی مردم از خنده
دمتون گرم دلتون شاد عمرتون طولانی