يکشنبه ۱۱ آذر
بانوی چشم قهوه ای من
ارسال شده توسط محمد راد در تاریخ : دوشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۹ ۰۵:۴۹
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۴۸۱ | نظرات : ۲
|
|
بعد تو نوشته هایم دیگر رنگو بویی ندارد...
اخر تا تو بودی
شعر چشمانت بود...
شعر موهایت بود....
شعر لبخندت ....اخ که شعر لبخندت عجب سرودنی بود
اما حالا که نیستی برای چه کسی شعر بگویم
چه کسی میتواند به مانند تو با چشمانی که نه رنگ دریا بود نه رنگ سبز زار. از من دل ببرد
این مردم خسته شدند از بس برایشان خاطرات تلخت را گفتم ....
دیگر از صدای گریه هایم خسته اند
میفهمی خستگی از گریه های یک مرد یعنی چه؟ نه نمیفهمی بانو....
اما من خسته نمیشوم آنقدر از تو میگویم آنقدر از تو مینوسم تا اخر یا خودت دلت بسوزدو برگردی یا این مردم تو را به برگشتن راضی کنند
مگر کافئین چشمانت چقدر بود که اینگونه معتادم کردی
اعتیاد من به چشمانت نه چیز تازه ایست نه جرم است
پس بگذار اینگونه بگویم بانوی چشم قهوه ای من
من بیمارم بانو
بیمار چشمان زیبایت
تا ابد هم بیمار میمانم چه بیایی چه نیایی
پ.ن :ولی برگرد بانوی چشم قهوه ای من
بند بند قلبم دلتنگت است
دلتنگ نگاهت
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۱۰۲۵۸ در تاریخ دوشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۹ ۰۵:۴۹ در سایت شعر ناب ثبت گردید
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
برو ای خواجه ی عاقل ،هنری بهتر از این