احساس مسئولیت، زیباست
حدود 25 سال پیش، دختره کل پولشو ازبانک برداشت کرد، برای کمک به خرید خونه پدرش میخواست.
پولارو توی یه پاکت گذاشت واز بانک که اومد بیرون، موتوریه پولاشو ازش زد.
خودش که دیوونه شد.
خودشو انداخت توی جوی آب . آب را بر سرش میریخت و میگفت: بیچاره شدم، تمام زندگی ام رفت.
پسر عابری که آن صحنه ها در مقابل چشمانش اتفاق افتاده بود، دنبال موتوریه میدوید و فریاد میزد: دزد دزدو بگیرید.
دوان دوان ونفس زنان، به جایی رسید که موتوریه بسمت چپ پیچید، میخواست داخل خیابون فرعی بشه.
ماشینها پشت چراغ قرمز ایستاده بودند وصحنه را فقط نگاه میکردند ولی هیچگونه عکس العملی از خود نشان ندادند.
موتوریه ازبین آنهمه مجسمه که این صحنه را میدیدند وتکان نمیخوردند گذشت . تنها یک پیرمرد بود که پاشو گذاشت رو گاز و بی محابا زد به موتوریه .
دو سرنشین موتورسوار نقش زمین شدند و خونین و مالی .
و این موقع بود که خیلیها به سمت آن دو که بی حال، ولو شده بودند دویدند .
هرکس کاری میکرد :
بعضی ها دویدند که موضوع را به پلیس گزارش دهند .
بعضی ها دویدند تا فقط نگاه کنند
بعضی ها هم گرفتندشان به باد کتک
بعضی ها هم که فقط به خودشون فکر میکردند و از اینکه راهی برای ادامه راهشان نمی یافتند فقط بوق میزدند. ازمیان آنهمه آدم، این گروه اخیر، من را به یاد حیوانات وحشی انداخت. اما نه ، حیوانات وحشی هم درجای خودش از همنوعانشون دفاع می کنند .
دختره درحالیکه اندکی به خود اومده بود، تلوتلوخوران خودشو به اون ازدحام رسوند ، اینقدر حالش بد بود که نزدیک بود غش کنه.
وقتی پیرمرد، پولها رو به دخترداد، او بهت زده ازشادی ، دیوانه شد.
بهمن بیدقی 1398