سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 23 آذر 1403
    13 جمادى الثانية 1446
      Friday 13 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        جمعه ۲۳ آذر

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        احساس مسئولیت، زیباست
        ارسال شده توسط

        بهمن بیدقی

        در تاریخ : پنجشنبه ۸ خرداد ۱۳۹۹ ۰۳:۱۷
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۲۷۴ | نظرات : ۱۲

        احساس مسئولیت، زیباست
         
        حدود 25 سال پیش، دختره کل پولشو ازبانک برداشت کرد، برای کمک به خرید خونه پدرش میخواست.
        پولارو توی یه پاکت گذاشت واز بانک که اومد بیرون، موتوریه پولاشو ازش زد.
        خودش که دیوونه شد.
        خودشو انداخت توی جوی آب . آب را بر سرش میریخت و میگفت: بیچاره شدم، تمام زندگی ام رفت.
         
        پسر عابری که آن صحنه ها در مقابل چشمانش اتفاق افتاده بود، دنبال موتوریه میدوید و فریاد میزد: دزد دزدو بگیرید.
        دوان دوان ونفس زنان، به جایی رسید که موتوریه بسمت چپ پیچید، میخواست داخل خیابون فرعی بشه.
         
        ماشینها پشت چراغ قرمز ایستاده بودند وصحنه را فقط نگاه میکردند ولی هیچگونه عکس العملی از خود نشان ندادند.
        موتوریه ازبین آنهمه مجسمه که این صحنه را میدیدند وتکان نمیخوردند گذشت . تنها یک پیرمرد بود که پاشو گذاشت رو گاز و بی محابا زد به موتوریه .
        دو سرنشین موتورسوار نقش زمین شدند و خونین و مالی .
        و این موقع بود که خیلی‌ها به سمت آن دو که بی حال، ولو شده بودند دویدند .
         
        هرکس کاری میکرد :
        بعضی ها دویدند که موضوع را به پلیس گزارش دهند .
        بعضی ها دویدند تا فقط نگاه کنند
        بعضی ها هم گرفتندشان به باد کتک
        بعضی ها هم که فقط به خودشون فکر میکردند و از اینکه راهی برای ادامه راهشان نمی یافتند فقط بوق میزدند. ازمیان آنهمه آدم، این گروه اخیر، من را به یاد حیوانات وحشی انداخت. اما نه ، حیوانات وحشی هم درجای خودش از همنوعانشون دفاع می کنند .
         
        دختره درحالیکه اندکی به خود اومده بود، تلوتلوخوران خودشو به اون ازدحام رسوند ، اینقدر حالش بد بود که نزدیک بود غش کنه.
         
        وقتی پیرمرد، پولها رو به دخترداد، او بهت زده ازشادی ، دیوانه شد.
         
         
        بهمن بیدقی 1398
         

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۱۰۰۱۴ در تاریخ پنجشنبه ۸ خرداد ۱۳۹۹ ۰۳:۱۷ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1