سه شنبه ۱۸ دی
اشعار دفتر شعرِ میترایی شاعر فاطمه کیانی(میترا)
|
|
ای خدای سقوط وجدانم
پاچه خوارم مرا حمایت کن
|
|
|
|
|
وا لشکه زرد تورنه هات بستی تو بالم
طاقت ز مندیرت گذشت، بنیر به حالم
تیف تیف بارون ایزنه، واس اگر
|
|
|
|
|
بغض غم باز دلم را چه غریبانه شکست
سایه سبز عمویم به تن خاک نشست
میتراکیانی
|
|
|
|
|
صلح نمادین ،برگ زیتون را فنا داد
زبح کبوترها به کرکس دست و پا داد
با مرگ گل ،آغوش مادر .غرق خون
|
|
|
|
|
روزمرگیست تا ب روز مرگ
صبر مردم از آستانه گذشت
می رسد آه و ناله از افغان
گوش دنیا به نفع زور
|
|
|
|
|
شادی ،چه کنم بی تو که بستی چمدانت
شیرین نکند صد من عسل لحن بیانت
هی سرخ کنم صورت احساس بامید
ار
|
|
|
|
|
من تشنه ام به خون غزل با صفای تو
یک آسمان ترانه شوم با صدای تو
تو سبزتر ز بوی خدا در رگم شدی
دا
|
|
|
|
|
قرن نو این شهر را آبادتر خواهیم کرد
جان شیرین را ز قید آزادتر خواهیم کرد
این بماند که نمانده بوی
|
|
|
|
|
سخنم نابجاست کهنه رفیق
عاشقی هم بهانه میخواهد
باد مشرق ،هوای آزادی
تیر و خون و نشانه می خواهد
|
|
|
|
|
پای شعرم دگر نمی لنگد
در دماغش نمانده باد غرور
دست و پای چلاق این کلمات
توی مرداب غم نمی ماند
|
|
|
|
|
شهر آهن که سنگ خورده و زنگ
پرشده از ریا و از نیرنگ
شهر مقهور جرم رنگارنگ
باز ناچارم قدم بزنم
د
|
|
|
|
|
چسکلتهای پیر قحط زده
شیک ریده به سیستم ایزی
|
|
|
|
|
من خودش بودم ولی نشناخت او
هفت خان عاشقی را باخت او
هر که دیدم غیر خود زخمیم کرد
عقده ها را د
|
|
|
|
|
نپرسیده کسی احوال مارا
گرفته روزگاران حال مارا
جدا گشتیم و هریک در مسیری
نشاط کودکی در شیب پیری
|
|
|
|
|
تو میخندی و چشمانت مرا آغوش میگیرند
تو می آیی و غمهایم ،همه از غصه می میرند
تو تنهایی و من تنها
|
|
|
|
|
بهاری دامن این دشت را گل می افشاند
|
|
|
|
|
تا وقتی نبودی
نه حرفی بود برای گفتن
نه شعری برای خواندن
نه عشقی برای زیستن
|
|
|
|
|
به سیل اشکها بغضم جا نمی ماند،
عزیزم دوستت دارم
درون من یکی پیوسته میخواند،
عزیزم دوستت دارم
تو
|
|
|
|
|
غزل بهانه میشود ، سخن ترانه میشود
در این شبی که باتوام ، چه بیکرانه میشود
تو باشی و بهار و دل ،،
|
|
|
|
|
منم با برزخ پلکت ، قیامت توی چشماته
بزن آتیش ،جهنم کن ،که توی قلب من جاته
تو طوفان باش و من آرو
|
|
|