صفحه رسمی شاعر اصغر محمودی( مور )
|
 اصغر محمودی( مور )
|
تاریخ تولد: | جمعه ۱ فروردين ۱۳۵۹ |
برج تولد: |  |
گروه: | افراغ اندیشه |
جنسیت: | مرد |
تاریخ عضویت: | جمعه ۱۰ آبان ۱۳۹۸ | شغل: | بدون اطلاعات |
محل سکونت: | تهران |
علاقه مندی ها: | بدون اطلاعات |
امتیاز : | ۲۸۱ |
تا کنون 62 کاربر 143 مرتبه در مجموع از این پروفایل دیدن کرده اند. |
|
|
|
اشعار ارسال شده
|
|
زین همه دل گرفتگی
غروب هم به خون نشست ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۳۷۸۱۲ در تاریخ ۲ هفته پیش
نظرات: ۳
ثبت شده با شماره ۱۳۷۶۹۲ در تاریخ ۲ هفته پیش
نظرات: ۶
|
|
تو بباف هر دم کلاف خسته تنهایی ام
رج به رج
آجر به آجر
تا ثریا گم شود در پشت دیوار سکوت و خلوت ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۳۶۰۴۸ در تاریخ جمعه ۳ اسفند ۱۴۰۳ ۱۲:۲۹
نظرات: ۳
|
|
دیگه جونی به تنم نیست
یه کویر خشک و خالی ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۳۵۱۸۷ در تاریخ سه شنبه ۲۵ دی ۱۴۰۳ ۲۲:۲۹
نظرات: ۳
|
|
عشق
گفتن عین و شین و قاف نیست
عشق
رفتن به کوه قاف نیست ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۳۵۰۰۴ در تاریخ سه شنبه ۱۸ دی ۱۴۰۳ ۰۶:۲۸
نظرات: ۳
مجموع ۴۲ پست فعال در ۹ صفحه |
مطالب ارسالی در وبلاگ شاعر اصغر محمودی( مور )
|
|
گرد و قلبمه بود. درشت و هیکلی . شیک پوش اما نه چندان خوش فرم . سیب زمینی پشندی را می مانست که از ته دو تا چوب به ما تحت اش فرو کرده اند . اسکویی ، کارفرمایش را می گویم مهندس به ریش اش بسته بود و مهندس
|
|
دوشنبه ۲۹ ارديبهشت ۱۴۰۴ ۰۱:۵۶
نظرات: ۹
|
|
فراتاگون عصبانی از اینکه فوگان به هشدارش توجهی نکرده از دربار خارج شد . فوگان با اینکه از فناناپذیری خود مطمئن بود و ارتش قدرتمندی داشت به فکر فرو رفت .چگونه ممکن است من نابود شوم . ج
|
|
پنجشنبه ۵ فروردين ۱۴۰۰ ۰۵:۴۷
نظرات: ۱۰
|
|
هزاران سال پیش از این سرزمین پارسیان ، سرزمینی که همواره سرسبز و خرم بود و مردمانش در صلح و صفا زندگی می کردند مورد هجوم ارتشی خونخوار و تا دندان مسلحقرار گرفت . هر ارتشی یا پهلوانی پیش رویشان قرار می
|
|
سه شنبه ۳ فروردين ۱۴۰۰ ۰۴:۴۷
نظرات: ۵
|
|
روزی برای گردش به تپه های نزدیک شهر رفته بودم که سگی را در حال زجه و زاری دیدم . پرسیدم : چرا اینقدر ماتم زده و اندوهگینی ؟ گفت : از هم نوعان شما در این سرزمین . گفتم چگونه ؟&nbs
|
|
سه شنبه ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۹ ۲۲:۳۹
نظرات: ۱
|
|
شب . تاریکی و سکوت . وهم و خیال . سردی تنهایی که مو بر تن سیخ می کرد . کوچه ، باریک و تنگ . انتهایش ، ناپیدا و گم . سیاهی دهان باز کرده بود تا مرا در خود هضم کند . تنها صدایی که به گوش می رسید خزیدن ب
|
|
يکشنبه ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۹ ۰۵:۴۲
نظرات: ۲