صفحه رسمی شاعر برین بهار
|
برین بهار
|
تاریخ تولد: | دوشنبه ۲۶ آذر ۱۳۵۸ |
برج تولد: | |
گروه: | عمومی |
جنسیت: | زن |
تاریخ عضویت: | سه شنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۸ | شغل: | بدون اطلاعات |
محل سکونت: | بدون اطلاعات |
علاقه مندی ها: | بدون اطلاعات |
امتیاز : | ۸۵۷ |
تا کنون 254 کاربر 653 مرتبه در مجموع از این پروفایل دیدن کرده اند. |
|
|
|
اشعار ارسال شده
|
|
باز هم سرمشق امروزم غزل گفتن برای چشم توست
سهم من از تو نگاهی منتظر جان و جهانم سه ...
|
|
ثبت شده با شماره ۷۷۹۲۴ در تاریخ دوشنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۸ ۰۹:۳۵
نظرات: ۵
|
|
عابر تنهای شهرم بی هدف بی همسفر
می روم در راه بی پایان باورهای خویش
گاه پندارم تو را هم به غلط می ...
|
|
ثبت شده با شماره ۷۷۸۰۰ در تاریخ پنجشنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۸ ۰۲:۲۹
نظرات: ۸
|
|
رد شدم از خاطرت در خاطرم جا مانده اي
باختم تا دل سپردم خوب دستم خوانده ای ...
|
|
ثبت شده با شماره ۷۷۶۹۳ در تاریخ يکشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۸ ۱۲:۱۹
نظرات: ۸
|
|
نگاهم کن نگاهت اوج من تا سقف رویاست
نگاهت معنی آرامش زیبای دریاست
چنان با چشم خود در جان من مأوی ...
|
|
ثبت شده با شماره ۷۷۵۵۴ در تاریخ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸ ۲۳:۳۱
نظرات: ۱۰
|
|
من به اعجاز حضور تو چنین آشفته حالم
پاره کن زنجیر این دلبستگی عشق محالم
شد هم آغوش جنون عقل و، دل ...
|
|
ثبت شده با شماره ۷۷۴۱۵ در تاریخ جمعه ۵ مهر ۱۳۹۸ ۱۰:۵۲
نظرات: ۱۰
مجموع ۱۰۲ پست فعال در ۲۱ صفحه |
مطالب ارسالی در وبلاگ شاعر برین بهار
|
|
یه جور ناجوری انگشت دستشو بریده بود با کارد آشپزخونه ، وقتی داشت سالاد شیرازی درست میکرد و میخواست همه چیزو هم اندازه خرد کنه و همزمان حواسش به صحبتهای دوستشم باشه که پشت خط تلفن  
|
|
يکشنبه ۹ مهر ۱۴۰۲ ۰۴:۵۰
نظرات: ۷
|
|
دست و دلم به نوشتن نمی رفت اما دلم می خواست بنویسم... برای زنی که لبهایش می خندد و چشم هایش از غم ذوب شده. برای کوچه ها و خیابان هایی که آنجا بزرگ شده اما غربتی غریب را در آنها تج
|
|
پنجشنبه ۶ مهر ۱۴۰۲ ۰۳:۴۲
نظرات: ۸
|
|
رویا... موهای ژولیده م روی صورتم سایه انداخته بود هندزفری توی گوشم ،غرق گوش کردن به سلکشن رویا بو
|
|
شنبه ۲۶ شهريور ۱۴۰۱ ۱۷:۰۷
نظرات: ۱
|
|
رويا... موهای ژولیده م روی صورتم سایه انداخته بود هندزفری توی گوشم ،غرق گوش کردن به سلکشن رویا بودم&nbs
|
|
جمعه ۲۵ شهريور ۱۴۰۱ ۰۲:۳۵
نظرات: ۱
|
|
خیره به ساعت شنی روی میز نشسته بود با هر ذره ای که درون ساعت شنی فرو میریخت، گویی تلّی از خاک روی سرش آوار میشد. بلند بلند با خودش حرف میزد، اما صدایش را نمیشنید . به ص
|
|
جمعه ۱۴ مرداد ۱۴۰۱ ۰۱:۱۱
نظرات: ۰
مجموع ۵۱ پست فعال در ۱۱ صفحه |