صفحه رسمی شاعر برین بهار
|
برین بهار
|
تاریخ تولد: | دوشنبه ۲۶ آذر ۱۳۵۸ |
برج تولد: | |
گروه: | عمومی |
جنسیت: | زن |
تاریخ عضویت: | سه شنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۸ | شغل: | بدون اطلاعات |
محل سکونت: | بدون اطلاعات |
علاقه مندی ها: | بدون اطلاعات |
امتیاز : | ۸۵۷ |
تا کنون 254 کاربر 653 مرتبه در مجموع از این پروفایل دیدن کرده اند. |
|
|
|
اشعار ارسال شده
|
|
عاصی چو شقایق شدم انگار
با پاییز عاشق شدم انگار
زندانی یک حس دروغین
از بیم حقایق شدم انگار
از ...
|
|
ثبت شده با شماره ۷۸۴۷۱ در تاریخ پنجشنبه ۹ آبان ۱۳۹۸ ۲۳:۵۰
نظرات: ۱۰
|
|
مثل تنهایی ِحزن انگیز غربت شد برایم بودنت
مثل دل کندن، توهم هایبی پایان مردن شد برایم بودنت
خ ...
|
|
ثبت شده با شماره ۷۸۳۲۱ در تاریخ يکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۸ ۱۱:۴۰
نظرات: ۲
|
|
می گریزم از تو واز آنچه ما را یاد توست
می گریزم از پریشانی که در افکار توست
از سبب ساز غم پنهان ش ...
|
|
ثبت شده با شماره ۷۸۲۲۱ در تاریخ پنجشنبه ۲ آبان ۱۳۹۸ ۰۲:۰۸
نظرات: ۱۸
|
|
از من برون آی و برو با من نداری آخری
دل را گروگان برده اند! از بی دلان دل میبری؟
من از خودم هم رست ...
|
|
ثبت شده با شماره ۷۸۱۱۹ در تاریخ يکشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۸ ۱۹:۵۵
نظرات: ۱۰
|
|
خواستم باور کنم دنیا پر از زیبایی است
خواستم پنهان کنم غم در دلم زندانی است
باز برگشتی دلم آشوب تر ...
|
|
ثبت شده با شماره ۷۸۰۱۵ در تاریخ پنجشنبه ۲۵ مهر ۱۳۹۸ ۱۰:۲۳
نظرات: ۸
مجموع ۱۰۲ پست فعال در ۲۱ صفحه |
مطالب ارسالی در وبلاگ شاعر برین بهار
|
|
یه جور ناجوری انگشت دستشو بریده بود با کارد آشپزخونه ، وقتی داشت سالاد شیرازی درست میکرد و میخواست همه چیزو هم اندازه خرد کنه و همزمان حواسش به صحبتهای دوستشم باشه که پشت خط تلفن  
|
|
يکشنبه ۹ مهر ۱۴۰۲ ۰۴:۵۰
نظرات: ۷
|
|
دست و دلم به نوشتن نمی رفت اما دلم می خواست بنویسم... برای زنی که لبهایش می خندد و چشم هایش از غم ذوب شده. برای کوچه ها و خیابان هایی که آنجا بزرگ شده اما غربتی غریب را در آنها تج
|
|
پنجشنبه ۶ مهر ۱۴۰۲ ۰۳:۴۲
نظرات: ۸
|
|
رویا... موهای ژولیده م روی صورتم سایه انداخته بود هندزفری توی گوشم ،غرق گوش کردن به سلکشن رویا بو
|
|
شنبه ۲۶ شهريور ۱۴۰۱ ۱۷:۰۷
نظرات: ۱
|
|
رويا... موهای ژولیده م روی صورتم سایه انداخته بود هندزفری توی گوشم ،غرق گوش کردن به سلکشن رویا بودم&nbs
|
|
جمعه ۲۵ شهريور ۱۴۰۱ ۰۲:۳۵
نظرات: ۱
|
|
خیره به ساعت شنی روی میز نشسته بود با هر ذره ای که درون ساعت شنی فرو میریخت، گویی تلّی از خاک روی سرش آوار میشد. بلند بلند با خودش حرف میزد، اما صدایش را نمیشنید . به ص
|
|
جمعه ۱۴ مرداد ۱۴۰۱ ۰۱:۱۱
نظرات: ۰
مجموع ۵۱ پست فعال در ۱۱ صفحه |