صفحه رسمی شاعر مرضیه سادات هاشمی
|
مرضیه سادات هاشمی
|
تاریخ تولد: | چهارشنبه ۱۰ بهمن ۱۳۶۹ |
برج تولد: | |
گروه: | عمومی |
جنسیت: | زن |
تاریخ عضویت: | جمعه ۲۶ شهريور ۱۳۹۵ | شغل: | بدون اطلاعات |
محل سکونت: | اراک |
علاقه مندی ها: | بدون اطلاعات |
امتیاز : | ۳۰۰ |
تا کنون 102 کاربر 286 مرتبه در مجموع از این پروفایل دیدن کرده اند. |
درباره من: فقط بگویم اگر نیستم از هست هست هست |
|
|
|
اشعار ارسال شده
|
|
Marziye sadat:
بیا برایت بخوانم
از تاریکی یک بهشت
و بی چراغ ماندن آرام کده یک خورشید
و نورش ...
|
|
ثبت شده با شماره ۵۷۶۹۷ در تاریخ يکشنبه ۱ مرداد ۱۳۹۶ ۲۲:۲۳
نظرات: ۹
|
|
Marziye sadat:
مرغ خیالم را ذبح کرده اند
و
قاضی حاجات من
قطرات اشکم را به حبس ابد محکوم کرد ...
|
|
ثبت شده با شماره ۵۷۵۴۸ در تاریخ سه شنبه ۲۷ تير ۱۳۹۶ ۲۳:۴۷
نظرات: ۳
|
|
منم آواره و بیچاره وبی یار
به عشق تو مریم منم یوسف نجار ...
|
|
ثبت شده با شماره ۵۷۴۰۵ در تاریخ پنجشنبه ۲۲ تير ۱۳۹۶ ۲۰:۰۱
نظرات: ۷
|
|
دل من به گناه ناکرده مسخ شده بود
وقطرات اشکم
به حبس ابد محکوم شده بود ...
|
|
ثبت شده با شماره ۵۷۲۵۹ در تاریخ يکشنبه ۱۸ تير ۱۳۹۶ ۰۰:۰۸
نظرات: ۷
|
|
سیزده به در نمی روم
من دلم خانه میخواهد
کنار تو____
___________________
...
|
|
ثبت شده با شماره ۵۴۸۰۳ در تاریخ دوشنبه ۱۴ فروردين ۱۳۹۶ ۰۳:۱۹
نظرات: ۶
مجموع ۸۰ پست فعال در ۱۶ صفحه |
مطالب ارسالی در وبلاگ شاعر مرضیه سادات هاشمی
|
|
آیا می دانید ناخوداگاه شما ورودی های زیادی دارد و دروازه بان همه ی آنها خودِ آگاه شماست' ناخود آگاه خود را شبیه زیر زمین سری منزلتان نگاه کنید ... مخفی ترین اطلاعات شما ترس ها ناامیدی ها
|
|
پنجشنبه ۲۹ مهر ۱۴۰۰ ۰۵:۲۱
نظرات: ۰
|
|
به نامِ پناهم عشق بر جاده، حسرتِ قدم هایم مانده بود از بس که از بیراهه ها می دویدم تا دقیقا هفت صبح به خورشید برسم که میان تلخی های چغندر انتظارم را می کشید. اوایل صبح را دوست داشتم بو
|
|
يکشنبه ۲۸ شهريور ۱۴۰۰ ۰۴:۳۰
نظرات: ۰
|
|
پریشانی ات را به چهارده روز کلمات دخیل بسته ای وقتی به خودت می آیی که عدد چهاردهم حواله ات کرده به روز میلاد امام آرامش... ...... شهنشاه خراسان کدام گلویی در کرنای دوست داشتن تو دمیده ا
|
|
جمعه ۸ مرداد ۱۴۰۰ ۰۲:۴۷
نظرات: ۰
|
|
خاکهای سرخ چشم هایم را پوشانده اند.به بی نهایت مینگرم.ساعتی انگار خورشید دو تکه شد.زمین و زمان را گرد و خاک گرفت چشمهای اسمان آشفته بود و در تمام عمر هستی پریشانی شکل میگرفت.سرم را به طرف تپه ای مغشوش
|
|
پنجشنبه ۱۳ دی ۱۳۹۷ ۱۲:۳۰
نظرات: ۰
|
|
نثربی نظم: سلام. میدانی خداوند یکیست و هر چیزی را فقط یکی افریده ست.گل توی پارک یا درخت وسط بلوار را خوب نگاه کن.فقط همان یکیست بعدا که قطعش کنند دیگر نیست.اگر درخت دیگر بکارند شبیهِ همان می
|
|
جمعه ۱۷ فروردين ۱۳۹۷ ۱۱:۵۶
نظرات: ۲
مجموع ۶ پست فعال در ۲ صفحه |