صفحه رسمی شاعر محمودرضا رافعی (رافع)
|
 محمودرضا رافعی (رافع) |
تاریخ تولد: | يکشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۳۷ |
برج تولد: |  |
گروه: | عمومی |
جنسیت: | مرد |
تاریخ عضویت: | يکشنبه ۲۹ آذر ۱۳۹۴ | شغل: | می ، نمی داند حریف جام کیست .نی که می داند دل پیغام چیست |
محل سکونت: | تهران |
علاقه مندی ها: | شعر ، داستانک ، گرافیک ، مجسمه سازی |
امتیاز : | ۲۷۳۹ |
| تا کنون 202 کاربر 773 مرتبه در مجموع از این پروفایل دیدن کرده اند. |
درباره من:
گر به اندازه ی یک شمع نور اندازیم .
چه جهان پر فروغی می سازیم .
تا به دسواره ی یاری خیزی داری .
رو کن ، توشه ی رستخیزی داری .
|
|
|
|
اشعار ارسال شده
|
|
|
ای کاش زمان ، مثل ساعت مچی
دایره وار می چرخید ...
|
|
ثبت شده با شماره ۹۴۹۲۰ در تاریخ دوشنبه ۶ بهمن ۱۳۹۹ ۱۰:۰۳
نظرات: ۱۱
|
|
|
ناشکیبا
آب رفته ، برنگردد زان مسیر ...
|
|
ثبت شده با شماره ۹۴۷۷۶ در تاریخ پنجشنبه ۲ بهمن ۱۳۹۹ ۱۲:۰۸
نظرات: ۱۴
|
|
|
گر به اندازه ی یک شمع
نور اندازیم ...
|
|
ثبت شده با شماره ۹۴۶۶۶ در تاریخ دوشنبه ۲۹ دی ۱۳۹۹ ۱۰:۱۶
نظرات: ۱۶
|
|
|
گر سیر کنی هماره در رنگ غروب
... و گبه ی دست باف توست ...
|
|
ثبت شده با شماره ۹۳۸۶۷ در تاریخ يکشنبه ۷ دی ۱۳۹۹ ۲۱:۴۳
نظرات: ۸
|
|
|
هرس و نقاب ،
یک روز گلی دیدم ...
...
|
|
ثبت شده با شماره ۹۳۵۰۵ در تاریخ جمعه ۲۸ آذر ۱۳۹۹ ۱۰:۰۶
نظرات: ۵
| مجموع ۱۷۳ پست فعال در ۳۵ صفحه |
مطالب ارسالی در وبلاگ شاعر محمودرضا رافعی (رافع)
|
|
|
![]()
پشه بند : ( قسمت ۲ )
عمیق شدن در خنکای آبی ی آسمونِ ؛ بعدشم بیدار شدن با آهنگ یاکریم روی آنتن ؛ کِیفِ وصف ناپذیری می داد . یه شب که در این حال و هوا بودم ، به رخت خواب رفتم و آر
|
|
|
|
|
![]()
پشه بند : قسمت ۱
غروب های تابستون ، مادر ، پس از آب و جاروی پشت بام ؛ زیلوها رو پهن می کرد . رخت خواب ها را یک طرف باز می نمود تا برای
|
|
|
|
|
![]()
ادامه داستانک سوء تفاهم ( قسمت آخر ) :
... در اثر یک سوء برداشت ؛ من و همسرم جای خریدار اتومبیل و همکار پسرم را اشتباه گرفتیم . تا جایی که من قصد داشتم اتومبیل
|
|
|
|
|
![]()
طنز سوء تفاهم (قسمت اول ):
اول صبح ، ماشین پسرم را در سایت دیوار آگهی نمودم . نزدیکای غروب ، خانمی تماس گرفت و ساعت بازدید را برای ۸ شب فیکس کردیم ؛ تا بخاطر مسائل
|
|
|
|
|
![]()
گردنبند آبی :
ﺧﯿﻠﯽ دوست داشتم با اون بازی کنم ؛ ولی از من دوری می کرد . نجمه صداش می کردن . زبونش رو نمی فهمیدم . مادرم خدا بیامرز می گفت اینا عرب خوزستان هستند .. &
|
|
| مجموع ۱۵ پست فعال در ۳ صفحه |
