صفحه رسمی شاعر محمودرضا رافعی (رافع)
|
محمودرضا رافعی (رافع)
|
تاریخ تولد: | يکشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۳۷ |
برج تولد: | |
گروه: | عمومی |
جنسیت: | مرد |
تاریخ عضویت: | يکشنبه ۲۹ آذر ۱۳۹۴ | شغل: | می ، نمی داند حریف جام کیست .نی که می داند دل پیغام چیست |
محل سکونت: | تهران |
علاقه مندی ها: | شعر ، داستانک ، گرافیک ، مجسمه سازی |
امتیاز : | ۲۷۶۹ |
تا کنون 203 کاربر 781 مرتبه در مجموع از این پروفایل دیدن کرده اند. |
درباره من: گر به اندازه ی یک شمع نور اندازیم .
چه جهان پر فروغی می سازیم .
تا به دسواره ی یاری خیزی داری .
رو کن ، توشه ی رستخیزی داری .
|
|
|
|
اشعار ارسال شده
|
|
دیده بر بام تو دارم ، ده ام آباد کنی ...
|
|
ثبت شده با شماره ۸۱۰۳۵ در تاریخ سه شنبه ۸ بهمن ۱۳۹۸ ۱۲:۱۴
نظرات: ۲۲
|
|
شاخ و برگی واژگون شد ، رند گفتا مرده شد ...
|
|
ثبت شده با شماره ۸۰۹۲۷ در تاریخ شنبه ۵ بهمن ۱۳۹۸ ۱۲:۰۱
نظرات: ۱۹
|
|
کرم زشتی چهره در آیینه دید ...
|
|
ثبت شده با شماره ۸۰۸۲۶ در تاریخ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۹۸ ۰۹:۳۵
نظرات: ۱۸
|
|
تو که بر دار رسی ، کی به هوایت برسم ...
|
|
ثبت شده با شماره ۸۰۷۳۲ در تاریخ يکشنبه ۲۹ دی ۱۳۹۸ ۰۹:۱۵
نظرات: ۱۰
|
|
از زمین تا ماه ( کاریکلماتور ) ...
|
|
ثبت شده با شماره ۸۰۶۵۲ در تاریخ پنجشنبه ۲۶ دی ۱۳۹۸ ۰۹:۰۳
نظرات: ۱۴
مجموع ۱۷۳ پست فعال در ۳۵ صفحه |
مطالب ارسالی در وبلاگ شاعر محمودرضا رافعی (رافع)
|
|
پشه بند : ( قسمت ۲ ) عمیق شدن در خنکای آبی ی آسمونِ ؛ بعدشم بیدار شدن با آهنگ یاکریم روی آنتن ؛ کِیفِ وصف ناپذیری می داد . یه شب که در این حال و هوا بودم ، به رخت خواب رفتم و آر
|
|
چهارشنبه ۵ ارديبهشت ۱۴۰۳ ۰۳:۴۶
نظرات: ۹
|
|
پشه بند : قسمت ۱ غروب های تابستون ، مادر ، پس از آب و جاروی پشت بام ؛ زیلوها رو پهن می کرد . رخت خواب ها را یک طرف باز می نمود تا برای
|
|
دوشنبه ۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ ۰۳:۱۹
نظرات: ۷
|
|
ادامه داستانک سوء تفاهم ( قسمت آخر ) : ... در اثر یک سوء برداشت ؛ من و همسرم جای خریدار اتومبیل و همکار پسرم را اشتباه گرفتیم . تا جایی که من قصد داشتم اتومبیل
|
|
شنبه ۱ ارديبهشت ۱۴۰۳ ۰۳:۰۴
نظرات: ۱۴
|
|
طنز سوء تفاهم (قسمت اول ): اول صبح ، ماشین پسرم را در سایت دیوار آگهی نمودم . نزدیکای غروب ، خانمی تماس گرفت و ساعت بازدید را برای ۸ شب فیکس کردیم ؛ تا بخاطر مسائل
|
|
پنجشنبه ۳۰ فروردين ۱۴۰۳ ۰۳:۳۵
نظرات: ۱۵
|
|
گردنبند آبی : ﺧﯿﻠﯽ دوست داشتم با اون بازی کنم ؛ ولی از من دوری می کرد . نجمه صداش می کردن . زبونش رو نمی فهمیدم . مادرم خدا بیامرز می گفت اینا عرب خوزستان هستند .. &
|
|
سه شنبه ۲۸ فروردين ۱۴۰۳ ۰۳:۰۴
نظرات: ۱۰
مجموع ۱۵ پست فعال در ۳ صفحه |