صفحه رسمی شاعر مجید حجاری
|
 مجید حجاری |
تاریخ تولد: | چهارشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۶۲ |
برج تولد: |  |
گروه: | افراغ اندیشه |
جنسیت: | مرد |
تاریخ عضویت: | پنجشنبه ۳ اسفند ۱۳۹۱ | شغل: | بدون اطلاعات |
محل سکونت: | ایران |
علاقه مندی ها: | شعر،داستان،فیلمنامه نویسی و فیلم سازی |
امتیاز : | ۱۵ |
| تا کنون 13 کاربر 19 مرتبه در مجموع از این پروفایل دیدن کرده اند. |
درباره من:
کارشناس حقوق
علاقمند به هنر
علاقمند به حوزه کسب و کار و تولید
عاشق کشورم ایران |
|
|
|
اشعار ارسال شده
ثبت شده با شماره ۱۰۱۲۵ در تاریخ پنجشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۱ ۲۱:۴۱
نظرات: ۱۸
ثبت شده با شماره ۱۰۰۹۶ در تاریخ چهارشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۱ ۲۱:۳۹
نظرات: ۱۶
ثبت شده با شماره ۱۰۰۷۰ در تاریخ سه شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۱ ۲۱:۱۸
نظرات: ۱۸
ثبت شده با شماره ۱۰۰۳۹ در تاریخ دوشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۱ ۲۰:۰۶
نظرات: ۱۷
ثبت شده با شماره ۱۰۰۰۹ در تاریخ يکشنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۱ ۱۸:۴۶
نظرات: ۱۵
| مجموع ۲۲ پست فعال در ۵ صفحه |
مطالب ارسالی در وبلاگ شاعر مجید حجاری
|
|
|
![]()
نفسهای آخرش را میکشه، چند نفر دورش جمع شده اند و واسش آیه های قرانی می خوانند. آهه میگن جونش در نمیاد، واسه همین یکی از نوه هایش از صبح نشسته داره کل قران را واسش قرائت میکنه، قبل اون نوه به من
|
|
يکشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۹۱ ۲۰:۴۱
نظرات: ۰
|
|
|
![]()
بازار تبریز همیشه پررونق و شلوغ و رفت و آمد نیز در آن بسیار است، مخصوصا چند روز مونده به عید که غوغایی میشه، به قول دوستان جای سوزن انداختن هم پیدا نمیشه،جدا از مردم که برای خرید می آیند،عده ای
|
|
جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۹۱ ۱۱:۳۲
نظرات: ۷
|
|
|
![]()
داستان مرگ هاجر(این داستان واقعی است)
آخرین لحظه های عمر زمستان بود و در گوشه، گوشه شهرمان همه برای استقبال از عید و به شوق آمدنش لحظه شماری میکردند، کودکان شهری لباسهای نویی را که پدر و ما
|
|
شنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۱ ۲۱:۴۴
نظرات: ۷
|
|
|
![]()
بنام خدا
اول ازهر چیز سلام عرض میکنم به همه دوستان عزیزکه مطالب اینجانب حقیررا میخوانند، موضوعی که میخواهم در مورد آن صحبت کنم موضوع تکبراست.
قبل از شروع موضوع اشاره می کنم به مع
|
|
دوشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۱ ۱۴:۴۰
نظرات: ۴
