دوشنبه ۳ دی
پدری که بهشت را به گندمی فروخت شعری از اکبرامرایی
از دفتر ستاره ی خاموش نوع شعر غزل
ارسال شده در تاریخ جمعه ۳۱ ارديبهشت ۱۴۰۰ ۰۰:۲۴ شماره ثبت ۹۹۰۸۱
بازدید : ۱۸۳ | نظرات : ۱۵
|
آخرین اشعار ناب اکبرامرایی
|
از این سایه های سرد
که در این روزگار
در کف خیابان می لولند
می ترسم
......
از پدرم که رگ های غیرتش آخرین
ضربان های خودرا
چهارتا چهارتا می نوازد
می ترسم
از مادرم که برای زمستانم باچادر نمازش
طناب دار می بافد
می ترسم
از شعرهایم که بوی سنگ مزار می دهند
می ترسم
ازجهنم نمی ترسم
از بهشتی می ترسم که مردمانش دنیایمان را جهنم کردند
......
ز هرچه آرام گرفتم
کابوسی وحشتناک شد
برای شب های تنهاییم
تقدیم به روح آرام فرزندی که جهنم زیر پای مادرش بودو پدرش که بهشت را به گندمی فروخت. (اکبرامرایی2/28/1400)
ببخشید بنا بر دلایلی شخصی نتوانستم شعر را کامل به اشتراک بگذارم
|
نقدها و نظرات
|
درودها | |
|
سلام و درود از جهنم نمی ترسم از بهشتی می ترسم که مرومانش دنیایمان را جهنم کردند خیلی زیباست زنده باشید | |
|
درود و سپاس | |
|
درود و سپاس | |
|
درودوسپاس زیاد | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
اگر اشاره به مصیبت خرمدین داشته باشد
جالب و زیباست