بوسه

را با اشتياق

از لبان تو آموخته ام

راستي رمز

پديداري

عشق از تو را

چگونه تمنا نكنم

كه وقتي محبت را با حركات زلفان تو

در ديده ام تجلي كرد و

با صداي موزون تو

من در هواي عاشقي

با وجود شرابي چون تو تمناي

شرابي سوزنده كردم تا

بودنت را با مرگم

هماغوش كنم

براستي

كه خداي من

دانسته تو را در

ديدگان من به تصوير كشيد كه

چون تو را ببينم

قلم از دستانم بيفتد و

قلم احساسم در جلوي پاي تو

به زانو بنشيند و

بگويد من اين همه

دفتر را پر كرده ام

كه تو را پيدا كنم

افسوس كه قلم هم

در ميان گيرايي تو

به حبس ابد محكوم است