من،خسته ای با روح سرگردان
با درد های بی در و پیکر
ترسیده از احوال پیرامون
مثل درخت از زیر خاکستر
_روز تولد را نمی دانم
_سال تولد، سال بلوا بود
_اصداری از شهری لب مرزی
_با مردمی گرم و... الی آخر
_مردی به سن کوه دالاهو
_هم قد رویاهای دور از دست
_با چشم هایی تیره و مغموم
_با دست خالی کوله ای بی بر
تنهای تنها تکیه گاهی نیست
یک پر میان نخوت طوفان
_معشوقه ام؟ عریانِ از اوهام
در کسوت مرداب نیلوفر
آه ای شراب از چشم تو جاری
آه ای نگاهت تیر راز آلود
آه ای تمامم پیچش موهات
در دست های باد خنیاگر
از یک جهان تنها تو را دارم
می میرمت دامان دور از دست
آه ای نماز حاجتِ هر شب
تنهی عنِ المستی و المنکر
من عمر خود را بی تو سر کردم
ما اتفاقی در سندها بود
ما ماجرای نیمه ی شب بود
جفتی که تنها بود در بستر
زنجیر ها را پاره کردی و ...
کشتی مرا با دست های من
سرگشتگی را قسمتم کردی
لیلای من لوطی بی انتر
ما طالع خود را به دست کی_
دادیم و ظلمت قسمت ما شد؟
می تاختیم و جم نمی خوردیم
با یک دم از کرگی ابتر
ما سهممان را ظلم ظالم برد
قسمت،تمام قصه را بلعید
یا که خدا از دور می دید و_
میگفت؛ [حکمت بود از او بگذر..]
ما در طلسم زندگی گم شد
رمال ها ما را تلف کردند
ما...نسل #گردن های باریکِ
پیچیده در #دستار جادوگر...
داد تظلم خواهی ما را
این گوش ها ی کر بدهکارند
سیاس ها ما را نمیفهمند!_
یا خالق کورِ تماشاگر؟
آه ای شکار اشتباه من
داغ عطش بر جاریِ چشمه
آه ای شکوه زخم بر سینه
رویای خامِ دیوِ بی دلبر
حال مرا دیگر نپرس از من
حال مرا یک بار لمسش کن
آتش بزن بال کبوتر را
بی بال در گوشش بگو بپر
ما آسمان جل های نا امید
با سرنوشتی تیره و مبهم
محکوم حبس زندگی هستیم
در سینه ای از رنج سر تا سر
#محمدقبادی
مهر ماه ۹۹
دلنشین و زیباست
اصداری؟