بی تو آبستنی پر از هیچم
مضربی صفر مانده درامّا
روی کاغذ جنون میبارم
بی کسی را چشیده ای آیا؟
بی تو در لَهجه ای پر از مُردن
با غرورم مدام درگیرم
پیرمردی نشسته در پستو
با خیالت که عکس میگیرم
بی تو در خلوتی بَغل کردم
ازدحام خودم و افکارم
ریه ام را دوباره پیچیدم
لای توتون های سیگارم
بی تو دلتنگیم قدم برداشت
ذهن سُرخورده ام کمی تا شد
مثل کابوس های بعد از تب
لَرز بر استخوان من جا شد
بی تو تقویم من شب و گریه
یک تَرانه، حوادثم، دَردم
بس که گریه چکیده در ذهنم
اسم خود بی بَهانه گم کردم
بی تو اشعار، نظمِ بی پایان
بیت ها مانده ای کَپک خورده
دفتر از ماجرای احوالم
لاشه اش سمت خودکشی برده
بی تو پَتیاره ها مرا بلعید
شعر من پای تاولش زایید
واژه هایی اَلک شده گاهی
مغز پوسیده را زهم پاشید
بی تو هر فصل من فقط زَرد است
یک لغتنامه حرف دل دارم
دوس دارم که قاتلم باشم
نفرت از هر چه آب و گِل دارم
بی تو در انجماد جوشیدن
تا ابد جُرعه جُرعه میمیرم
توی یک انفجار دلتنگی
از خودم انتقام میگیرم
بی تو تنهاییم گره خورده
با غم و قُرص های بیداری
آخرش بی پناه می میرد
شاعرت روی دست بیماری
#هادی_محممدی
جابجایی بین هجاهای بلند و کوتاه در برخی از مصاریع تعمدی بوده و از اختیارات شاعرانه است.
و
گاهی وقت ها شعری را می خوانی و فارغ از هر فرم و محتوایی با خود می گویی ؛
شاعر چه دردی را تحمل می کند و چه رنجی می کشد که این چنین صدای واژه ها را درآورده است ؟
گویی همیشه همین گونه است که همه شعر را می خوانند ، ایراد می گیرند، تعریف می کنند و نقد ، اما کسی حال شاعر را نمی بیند در حالی که شعر را می توان آیینه ی تمام نمای احوال و اوضاع شاعر دانست که صد البته ناخودآگاه شاعر در چنین مواردی بسیار پیشتر و بیشتر از شاعر به اتفاق شعر نزدیک و نزدیک تر می شود .
اما ناگفته نماند که هر شعری و هر شاعری را چنین حالاتی دست نمی دهد و به همین دلیل است که در بسیاری موارد وقتی شاعری از درد و رنج می نویسد به خواننده احساس تصنعی بودن دست می دهد چرا که خواننده یا مخاطب می تواند میزان دخالت ناخودآگاه شاعر را احساس کند و اگر در این میان شعر به قدرت ناخودآگاه شاعر و احساسات درونی و نهفته ی او اتفاق افتاده باشد با او همزاد و همذات پنداری هم می کند .
در این شعر دردناک نیز شاعر انگاری که به یک باره به آن میزان از آگاهی رسیده است بداند هیچ نمی داند و بفهمد در برابر تمامی سرشاری تقریبا یک هیچ کوچک در حد صفر است هم به لحاظ ظاهری و هم تاثیر عددی اش اما اصلا قصد تاویل شعر را ندارم چرا که خودش دارد داد می زند خودش را ، همه ی حرف من فقط آن درد و رنجی ست که شاعر تحمل می کند تا حرف های حیاتی را بزند و در بیشتر این رنج ها جالب آن است که او برای دیگران رنج می کشد و برای دیگران درد تحمل می کند و گواه عینی این ادعا ضمیرهای متصل و منفصل تو هستند که نزدیک به پانزده بار به کار رفته اند و بی تردید تمام این تو ها به معشوق ختم نمی شود بلکه بسیاری از آن ها به جامعه ، به مردم باز می گردد و در این موارد مراجع ضمیر های تو نه تنها مسبب آن چه که روی داده اند نیستند ، بلکه خود سبب و دلیل هستند که شاعر دارد از رنج و دردش به خاطر آن ها سخن می گوید به زبان ساده تر می شود همان رسالت شاعر در قبال جامعه ولی دوست ندارم این احساس بی نظیر و دردناک شاعر را با یک مشت شعار نخ نما شده یکی کنم .
حرف بسیار دارم در این شعر و بی شک بازمی گردم تا ادامه ی این بحث را پی بگیرم ...
ادامه دارد ....