من امیدوارم...
به روزهاییکه نیامده اند،
به روزهاییکه ازغسل خونابها،،،مطهر گذشته اند
و،،،به قلبهای شکافته ای که
گشتره ی خاک را خونین کرده اند،
امید وارم...
ای نادی آزادگی...که دمیدن در تو
فریاد هزاران ساله می خواهد
من اکنون در لحظه های توغوطه ورم
وقلب بی شکیبم
جویبار کوچکیست که هنوز....
خونش در سرزمین تن من جاریست
رو.زی ترا بر فراز دستهایم خواهم گرفت،،،،
وحجابم را....
که پرچم اعتقادی من است
به رخ تمامی دنیا خواهم کشید...
به رخ جزیره های برهنه ای که
جسمم را مایه ی فخرم کردند
و ... وسیله ی اسارتم!
و روحم را تبعیدی جسمم....
ومن اکنون مستورش میدارم
و این بار روحم را که سر شار افتخار است
روحم را که سرزمین تمامی اندیشه های آزاده منست
برهنه وار بر همه دنیا عرضه خواهم کرد
ای آزادی ...که مرا از قید جسمم رهانیدی،
روزی....
فواره اندیشه هایم شعله ور خواهد شد
ومن بر فراز اندیشه هایم
شرق وغرب را در می نوردم
وآن روز ...تو خواهی دید
که من آزاده ترین زن جهانم....
زنی مسلمانم