روزها مان روزهای بحرانی
مانده در یک بهار روحانی
بانکها مان ربا خور محض اند
آه وافسوس از این مسلمانی
پیِ نان در زباله می گردند
سیرتراز گشنه ها نمی مانی
مال مردم خوری وظیفه شده
هر حرامی خوریم ،در آنی
مست ِمی در نماز آیاتیم
گشته در عقده ها که زندانی
سفره هامان تهی تراز هرروز
دزدها، دعوت اند، به مهمانی
امتحان الهی وسختی
همه تک ماده های ایمانی
کافران در رفاه وآسایش
قدر مارا خدا نمی دانی
زندگی بندِ ، بُودِ تقدیر است
از قضا ، زنده ایم پنهانی
اب ونان میدود، به دنبالش
مرده را زنده تر تو میدانی
در تحجر اسیر خودگشتیم
در نمازِ عشای ربانی
کرم پروانه شد به پرواز است
پیله را ازچه خانه می دانی
مُردآهو زبسکه می ترسید
میدود تندتر از پلنگ ، میدانی
مستحق بدیم از این بدتر
ای که هِررا زبِر نمیدانی
روزمان روشن است با شمعی
شب چراغت شکسته ، میدانی؟
ماه زنجیر ابر وشب گشته
گشته خورشید، پشتِ کوه زندانی
با توگفتم هرآنچه باید گفت
رخ نما از چه پس تو پنهانی
حمیدرضانصرآبادی(طوفان)
بسیار زیبا و مبین مشکلات جامعه بود
دستمریزاد
موفق باشید