« گلرخان »
اي يار اگر تو گُلرخ1 خود را بـبيني اش
لذت بري چو روبروي آن بـشيني اش
با گلرخان تو دست وفا در ميان گذار
شايد ديگر تو گلرخ خود را نـبيني اش
بلبل به شاخ گل،همه جا چهچه2 مي زند
در پاي گل به سر بري،بِـه كه چيني اش
در پاي سرو و شاخه ي گل،رهگذر مباش
باغ گلي بجو ، كه در آنجا نـشيني اش
تعريف يار بيهوده بـشنيدن از رقيب3
كي مثل آن بُوَد كه به چشمت بـبيني اش
آواز دور و صوت و صداهاي بي شمار
خرمن اگر بُوَد ،تو كني خوشه چيني اش
ياري بجو كه دست تو بر گيرد آن بدست
يار تو نيست ، آنكه نـشايد بـبيني اش
آمد به گوش من خبري اي برادران
نَبْود برادر آنكه وفا زآن نـبيني اش
جانا برادري كه به تو دشمني كند
در زير خاك بِـه بُوَد آن تا نـبيني اش
جهل و غرور پير و جوان مي كُشد مرا
از هر كه معرفت طلبي ، زآن نـبيني اش
زنهاي اين زمانه ندارند حيا و شرم4
عريان و سر برهنه ، به صحرا بـبيني اش
مردانـشان حمايت از آنها نـمي كنند
اصليتـي زِ مرد زِ آنها نـبيني اش
بـشنو رفيق ، صحبت مردان با شعور
روزي كه خواهي آن شنوي،آن نـبيني اش
اي دل هزار مرتبه گفتم: به هوش باش
ميوه رسيد ، نوبت تو شد بـچيني اش
جور و جفا به من شد، از اول زِ قوم خود
قومي چنين خدا نكند تا بـبيني اش
آخر حسن تو صبر كن ، معرفت بـجو
تأثير نيك و بد بـرسد ، آن بـبيني اش
٭٭٭
1- زيبا روي 2- آواز بلبل 3- نگهبان- موكل 4- انفعال و شرمندگي
دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی
سخنی گهربار از جنابتان.
بسیار عالی
درود