« مجلس حق »
به جان دوست كه جانم زِ دين جدا نشدس
ولي به صانع دين ، همچو توتيا1 نشدس
هزار جان مقدس ، بسوخت در ره دين
يكي به حل همين مشكل آشنا نشدس
به جاوداني دين ، هـر دلـي مُدلل شد
به تلاشس است و بي مدد به راه خدا نشدس
حيا زِ دينس و مذهب،به راه ديگر نيست
هر آنكه در ره دين بود ، بي حيا نشدس
هـر آنكه دل به تولاي دين حق بنهاد
به باد حادثه ي كفر ، مبتلا نشدس
دلا بـبين كه طريق خدا و دين خدا
خدا و دين زِ قديم است و بر ملا2 نشدس
ولي به ملت با دين ،هر آنچه مي نگرم
هر آنكه دين حقش بود ، بي بلا نشدس
كجا رَوَم زِ كه پرسم،كه دين حق بكجاس
كدام نقطه زِ دين، صاف و با صفا نشدس
همين سخن كه زِ بيدار دل بـپرسيدم
بگفت: خُفته دلي با حق آشنا نشدس
مرا به مردم بي دين وكفر كيش3 چه كار
دقيقه اي دلم از دين حق جدا نشدس
به پاسباني دل ، دست و پاي خود بردم
به پاس آنكه دلم از خدا ، سوا4 نشدس
خدا زِ من اگر اين بحث ها نكرد قبول
هنوزم اين دل من، صاف و با صفا نشدس
كدام نقطه ي خاك زمين بُوَد ياران
كه جلوه گاه حق و رهنماي ما نشدس
كسي كه لطف حق و جلوه خدا نشناخت
درون مجلس حق ، جز يكي گدا نشدس
درون مجلس حق، اين صدا حسن سر ده
درون مجلس حق ، بوده بي صدا نشدس
٭٭٭
1- سنگ سرمه 2- پُر شدن – فاش شدن 3- مذهب – آيين 4- جدا
دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی