چهارشنبه ۵ دی
گرفتار آمد و، ویران... شعری از احمدرضا زارعی
از دفتر نشیند به دل نوع شعر
ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۱ بهمن ۱۳۹۱ ۱۸:۴۴ شماره ثبت ۹۱۵۷
بازدید : ۵۲۳ | نظرات : ۱۲
|
آخرین اشعار ناب احمدرضا زارعی
|
گرفتار آمد این دل اندر آن گردابِ جان فرساش.
چون میزانِ انصافَش نگردید اندکی سویِ نگاهِ ما
ز شیدا دل، ز آهِ ما
شکستن یافت، کندن خواست، وا شد، تا رها گردد
ز مُردابَش جدا گردد.
چه افتان گشت و خیزان، دست بر دیوارِ گِل گونِ زمان میزد
"برون تا شاید آیم" گفت و جان میزد.
دو دستان خیس و ویران از تقلّایَش
"کجایم من؟ کجایم من؟! چرا زین خود جدایم من؟!
به فرجام آمد این بودن، رهایم کن، رهایم کن..."
و آغازَش چه نورانی شد از انجام
چون بیرون بِجَست از دام و
آرام...
کریما
راهِ ویران را ز چشمانم تو پنهان کن
که زهرآگین بُوَد
تیری کز او بر دل رها گردد...
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.