تو بگو که خاطرم برات عزیزِ
دل شکستنم واست لذیذِ
چه خبر سیر شدن چنگِ لبات
تو که رفتی نمی خواد اشکت بریزه
...
من اسیرِ تو شدم تو آهِ دردی
کوچه ول شدی چرا بی من می گردی
آخه این قول و قرارت بی مروّت
تو که دلسردی چرا راهم می بندی
...
جان من بگو چرا دلواپسی
تو دلت شده چرا مهرِ کسی
نگو افسرده شدم به یادِ تو
خاطراتِ تو شده دل هوسی
...
می بینم یه روز شاد و یه روز غمی
تو که خواطر خواه رنگِ مأتمی
به اشاره تو جدا شدی چرا
تو فرشته ای شبیهِ آدمی
...
واقعاً عشقِ تو افتخار داره؟
آسمونم بی تو کم کم می باره
خسته ام از زندگیت بسّه دیگه
کاشکی سنگِ دلت کم نیاره
...
رو یِ ساحلِ کنارت تو ندیدی ردِّ پام
تو لیاقت نداری با من بمونی آشنام
دیونه کنارِ دریا خودنمایی کردی زود
حرفِ تو باور ندارم خوش خماری بی وفام
...
دیگه گل خندیدنت اثر نداره
دیگه رویا گفتنت سفر نداره
تو بمون با خاطراتِ خوب و بد
شب نشینی با دلم سحر نداره
...
جاسم ثعلبی (حسّانی)16/07/1399
شورانگیز و زیبا بود
جسارتا فکر کنم
عزیزه لذیه بوده