دوست داشتم؛
مِهر کنم؛
دل را آرام کنم؛
عشق کنم؛
با خود پرواز کنم؛
دید زنم؛
اینور و آنور بید شوم...
لیک، نمکدانشکنان تاختند؛
خود را باختم؛
شکسته،
تنها،
عشق را،
بازیچه دستان یافتم...
احساسشان،
گلیمشان،
کلاهِ من را بافتند؛
انبار دل را احتکار،
رای او را،
قصاصِ قبل جنایت یافتم...
بر دل دیوانهام؛
این عاشقانِ خوشلباس را یافتم؛
ای خدا تاختند؛
لیک کافیِ تو را در کافم،
امیدت را،
خُدعهِ ناکسان را یافتم...
کو دل بیچارهام؟!
کو کجاست؟!
این دلِ سنگشان،
عجب یافتم؛
آخرش توی
سجادهام،
خود را یافتم؛
پیشانیام،
مُهر خود را یافتم...
در چاه عشق اینان،
خود را ننداختم؛
بر دلم مُهرِ سکوت،
فریادِ قلم را یافتم؛
این بار من تاختم،
نوناش را یافتم؛
دیوانهام خواندند؛
خود را یافتم...
اجر الله را،
مِن باب این تقریرها یافتم؛
قسم خوردم قلم را،
که دل را قلم،
گر عشق این عاقلان را،
بار دگر یافتم....
🎙:#نیکو_آقاحسنی
✍:#امید_کیانی (امید)
#بداهه_دهم_مهرماه۹۹_ساعت۲۲
تلخ بود و بسیار غمگین اما نکته پرداز و حقیقت کلام
امیدوارم دل شریف تان و زندگی ارجمندتان همواره از هرچه نامردمی ها دورِ دور و نوریاب از نظر یگانه ی هستی بخش ، مستدامِ سلامتی باشد در شادی های بی پایان و عزت برقرار