درد دارم درد عشق و درد دوست
درد اغیار و درد یاری که نیست
درد آن سروی که افتاد
درد آن کاخی که ریخت
درد آن دختر لال باکره ای
که از ترس پدر گریخت
در آن مست پدری
که پیش بچه اش گریست
درد آن کودک پسری
که برای خانهی پدریست
درد آن طفل سیزده سالهی
که اکنون برای خود مادریست
درد آن جوان بی پولی
که عشقش هست و،نیست
درد آن سربازی که فهمید
نامزدش باکره نیست
درد آن دخترک زندانی
که جرمش عاشقیست
درد آن پیری که فهمید
پسرش زندانیست
درد آن جوان بیست سالهی
که آگهی زد فروشیست
درد آن دخترک تنهایی
که عمویش برای او همسریست
درد آن پدری که فهمید
پسرش سیگاریست
درد آن بچه ای که فهمید
امشب هم شام نیست
درد آن مردی که آمد دید
زنش زیر دیگریست
درد آن دختری که فهمید
که عشقش هرزهایست
درد آن کودک کاری
که آرزویش بستنیست
درد آن پدر پیر بی پولی
که جهیزهی دخترش قرآنیست
درد آن کارگری که
هر روز کارش بیگاریست
درد آن مردی که
کارش شب بیداریست
درد آن جوانانی که
مرگشان اشتباهیست
آری درد دارم من
درد من زندگیست
به شعر ناب خوش آمدید