چون سبوی باده اندر دست مست می خواهمت
گاو هستی و شبیه مردم ظاهر پرست می خواهمت
گر هوا آلوده و میکروب فراوان است ولی
تا زمانی گرمی عطر نفس های تو هست می خواهمت
جمله ی دِدِ دوستت دارم جدیدا برایم مشکل است
با زبان الکن و مهری که در جانم نشست می خواهمت
ارتش گیسوی تو خواب از سر عالم ببرد
پس بدانید که با کل سپاه هرپشت و پست می خواهمت
مشکل از چیست که تا محو جمالت می شوم رم میکنی
تو فقط باش که من از ماورای دوردست می خواهمت
ناز کردی و نمی دانی خریداران چه غوغا کرده اند
پس تماشا کن حریفان تو را با ضربه شست می خواهمت
گفتی پای تو می مانم و خر کردی مرا با عشوه ات
رفتم و دیدم شدی حلقه به دست می خواهمت
لب و چشمان تو را هر کس بدید آن آدم سابق نشد
بند بند پیکرم در دوریت از هم گسست می خواهمت
خواستم تزیین کنم اسب و الاغم را که سوپرایزت شود
گفتی برما سواری می دهی من دربست می خواهمت
بس که تغییر داده ای شکل و شمايل را برای مصلحت
بین حیوانات شدم من عاشق افتاب پرست می خواهمت